۱۴۰۴ مهر ۲۷, یکشنبه

کوردی کە تجزیەطلب نیست، کورد نیست

 









شاهو حسینی

کورد بودن، نه صرفا یک برچسب زبانی‌و یا میراث فرهنگی، و نه حتی جایگاه سیاسی محدود است. کورد بودن، یک موقعیت هستی‌شناختی در جهان هستی است؛ یک خط گسست آنتولوژیک با نظم مسلط، یک مقاومت مداوم در برابر مرکزیت، و یک وجود که خود را در تضاد بنیادین با هستی‌های هژمون و آگاهیهای برساختە و سلطەگر تعریف می‌کند. بدون‌تردید خودآگاهی تنها در کشمکش با دیگری تحقق می‌یابد؛ و کوردی که با نظم غالب تصادم نکند، هرگز خود را نمی‌سازد و به نسخه‌ای تقلیدی از نظم حاکم بدل می‌شود. تجزیه‌طلبی، در این زمینه، نه صرفا یک پروژه سیاسی، بلکه تجلی ضرورت آنتولوژیک کورد بودن است. سوژەها و منجملە سوژەی کوردی تنها زمانی فعال و مولد هستند که در جریان بودن‌و هستی، نقاط گسست و خطوط فرار ایجاد کنند. کوردی که تجزیه‌طلب نباشد، خط گسست خود را مسدود کرده، از جریان تولید هستی و بودن خارج می‌شود و در سطح هستی، محو می‌گردد.

در ژئوپلیتیک ایران، این ضرورت آنتولوژیک با واقعیت سیاسی و پلورالیسم اتنیکها تلاقی می‌کند. سوژه‌ای که هویت کوردی دارد اما تجزیه‌طلب نیست، نه تنها در ساحت هستی حضور ندارد، بلکه در ساحت قدرت نیز غایب است؛ او نظم موجود را می‌پذیرد و مشروعیت خود را در بازتولید هژمونی دولت-ملت دیگری تنزل می‌دهد، بدون آنکه بتواند جریان تاریخی مستقل را شکل دهد. تاریخ مقاومت کوردی نشان می‌دهد که هر گام مهم در تحقق هویت کوردی، از روژهەلات تا روژاوا، نیازمند پذیرش تضاد با قدرت موجود بوده است؛ کوردی که این تضاد را کنار گذاشته، در همان لحظه، از جریان هویت تاریخی حذف شده است.

کوردی که تجزیه‌طلب نیست، خود را از جریان دیالکتیکی حذف می‌کند؛ دیگر نه بخشی از تضاد تاریخی است و نه توانایی مشارکت در تولید سنتز را دارد. او کورد نیست، زیرا کورد بودن همیشه در تضاد، همیشه در کشمکش و همیشه در موقعیت آنتولوژیک خود معنا می‌یابد. درواقع قدرت تنها در رابطه‌ شبکه‌ای سوژه‌ها و مقاومت‌ها معنا پیدا می‌کند؛ کوردی که مقاومت آنتولوژیک خود را کنار بگذارد، نه فقط از هویت خود می‌گریزد، بلکه از خود قدرت نیز جدا می‌شود. این جداشدگی، به‌مثابه‌ی تهی شدن سوژه است؛ همان لحظه‌ای که کورد بودن، از یک حقیقت هستی‌شناختی، به یک برچسب صرفا فرهنگی تنزل می‌یابد.

تجزیه‌طلبی آنتولوژیک و ضرورت تاریخی

کورد بودن در ایران همواره با تضادهای ساختاری و تاریخی همراه بوده است. این تضادها، نه صرفا سیاسی، بلکه هستی‌شناختی و آنتولوژیک هستند: هر سوژه کوردی که با نظم دولت-ملت مصالحه کند، عملا هویت خود را به عنوان یک سوژه مستقل و تاریخی از دست می‌دهد. کورد بودن، پیش از آنکه یک مسئله فرهنگی باشد، یک خط گسست در ساختار قدرت و نظم موجود است؛ گسستی که موجودیت کورد را به تضاد با نظم غالب پیوند می‌دهد.

تجزیه‌طلبی آنتولوژیک، در این معنا، نه یک انتخاب اخلاقی یا سیاسی صرف، بلکه شرط تحقق هویت کوردی است. این تجزیه‌طلبی، به معنای نپذیرفتن همگون‌سازی با نظم مسلط و مقاومت در برابر تسلط دولت-ملت است. همان‌طور که قبلا گفتەشد، خودآگاهی تنها در کشمکش با دیگری تحقق می‌یابد؛ بنابراین، کوردی که این کشمکش را کنار بگذارد، از جریان دیالکتیکی تاریخ حذف می‌شود و به نسخه‌ای تابع و بی‌اختیار از نظم موجود تبدیل می‌شود. تجربه تاریخی کوردها این ضرورت را آشکار می‌کند. جنبش ژ-ک و سپس جمهوری کوردستان با وجود سرکوب شدید، نمونه‌ای از تحقق سوژه‌ی کوردی در تضاد با نظم مسلط است. هر بار که سوژه‌ی کوردی تصمیم گرفته است با نظم مرکزی مصالحه نکند، هویت و مشروعیت تاریخی خود را بازسازی کرده است؛ او در همان لحظه، حضور آنتولوژیک خود را تثبیت کرده و خط گسست را فعال نگه داشته است. این روند در مقاومت‌های بعدی کوردها نیز تکرار شد. هر حرکت مقاومتی، بازنمایی تجزیه‌طلبی آنتولوژیک است؛ یعنی همانا بازسازی سوژه‌ی کورد در برابر نظم مسلط و تثبیت اختلاف وجودی خود. بدون این تجزیه‌طلبی، هویت کوردی تهی می‌شود و هرگونه پروژه اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی کورد، از اساس فاقد بنیان است.

از منظر فلسفی، این ضرورت، تجلی دیالکتیک هویتی کورد است: کورد بودن در تضاد با نظم موجود تعریف می‌شود، و این تضاد، خود سوژه‌ی تاریخی را می‌سازد. اگر کسی هویت کوردی داشته باشد ولی تجزیه‌طلب نباشد، او در واقع خود را از جریان هستی تاریخی کورد کنار کشیده است؛ همان‌گونه کە گفتەشد، سوژه تنها وقتی مولد است که خطوط گریز و گسست از نظم موجود ایجاد کند. تجزیه‌طلبی آنتولوژیک، به این معنا، هم یک ضرورت تاریخی و هم یک ضرورت هستی‌شناختی است. بنابراین، هر تحلیل معاصر از هویت کوردی در ایران، باید این اصل بنیادین را در نظر بگیرد: تجزیه‌طلبی نه یک گزینه، بلکه شرط لازم برای تحقق سوژه‌ی کوردی است. هر گونه تلاش برای نادیده گرفتن این خط گسست، به محو آنتولوژیک سوژه و تهی شدن هویت تاریخی کورد منجر می‌شود.

تجزیه‌طلبی سیاسی و تعامل با سایر اتنیک‌ها

در ژئوپلیتیک ایران، کوردها نه تنها با دولت مرکزی، بلکه با سایر گروه‌های اتنیک در تعامل و تضاد هستند. پلورالیسم اتنیکی بدون پذیرش تجزیه‌طلبی کوردی، در واقع بازتولید نظم مسلط و مشروعیت‌دهی به قدرت مرکزی است. هر سوژه کوردی که تجزیه‌طلب نباشد، نه تنها هویت آنتولوژیک خود را تهی می‌کند، بلکه در جریان پلورالیسم اتنیکی نیز غایب می‌ماند؛ او نه توانایی مقاومت مستقل دارد و نه ظرفیت ایجاد تعادل و تعامل واقعی میان گروه‌های اتنیک را. تجزیه‌طلبی سیاسی، در این معنا، یک ضرورت عملی و استراتژیک است: تنها سوژه‌های تجزیه‌طلب هستند که می‌توانند تعادل قدرت میان اتنیک‌ها را مدیریت کنند و از هویت خود در تعامل با دیگر گروه‌ها محافظت کنند. این تجزیه‌طلبی، همزمان بازتاب اختلاف آنتولوژیک است و هم وسیله‌ای برای بقا و مشروعیت تاریخی. کوردی که با دولت مرکزی مصالحه کند، در واقع نه تنها مشروعیت خود را به نظم مسلط واگذار می‌کند، بلکه ظرفیت مشارکت فعال در پلورالیسم اتنیکی را نیز از دست می‌دهد. مثال عملی و زنده این نظریه، پروژه‌های فدرالیستی در باشور کوردستان است. در این پروژه‌، کوردها توانستند با سایر گروه‌های اتنیک و مذهبی (عرب، آشوری، ترکمن و غیره) تعامل کنند، در حالی که هویت کوردی و سوژه‌ی مستقل خود را حفظ کردند. تجزیه‌طلبی سیاسی، به معنای عدم پذیرش نظم مسلط، به آنها اجازه داد تا در یک ساختار چندقومیتی پایدار حضور یابند، بدون آنکه هویت کوردی قربانی منطق دولت-ملت شود. از منظر فلسفی، این جریان نشان می‌دهد که تجزیه‌طلبی سیاسی، یک ابزار تحقق آنتولوژیک در عرصه واقعی قدرت است.  در نتیجه، تعامل با سایر اتنیک‌ها بدون تجزیه‌طلبی، به معنای حذف سوژه‌ی کوردی از تاریخ معاصر و شبکه قدرت است. تنها کسانی که تجزیه‌طلبی سیاسی را پذیرفته‌اند، قادرند همزمان هویت خود را حفظ کنند و در پلورالیسم اتنیکی مشارکت فعال داشته باشند. به عبارت دیگر، تجزیه‌طلبی سیاسی، بازتاب عملی اختلاف آنتولوژیک کورد با نظم مسلط است و شرط لازم برای حضور فعال در ژئوپلیتیک چنداتنیکی ایران و منطقه می‌باشد.

دیالکتیک و تولید قدرت

تجزیه‌طلبی کوردی، همانند دیالکتیک، یک فرآیند سه‌گانه است:

تز: قدرت موجود، یعنی دولت-ملت و نظم مسلط، که خود را به عنوان مرکز مشروعیت و کنترل قلمرو تثبیت کرده است. این نظم، نه تنها مرزهای جغرافیایی، بلکه مرزهای هویتی و فرهنگی را نیز تعیین می‌کند. قدرت موجود، سوژه‌ها را در چارچوب تابعیت تعریف می‌کند و امکان تحقق مستقل آنتولوژیک را محدود می‌سازد.

آنتی‌تز: سوژه‌ی کوردی تجزیه‌طلب، که با اختلاف آنتولوژیک خود، نظم موجود را به چالش می‌کشد. این سوژه نه تنها سیاست‌مدار یا قومیت‌مدار نیست، بلکه هستی و مشروعیت خود را در تضاد با نظم موجود شکل می‌دهد. بدون آنتی‌تز، دیالکتیک متوقف می‌شود و سوژه کوردی به تابعی از قدرت موجود بدل می‌گردد، درواقع خودآگاهی تنها در تضاد با دیگری تحقق می‌یابد.

سنتز: امکان تولید نظم یا فهم جدید قدرت، که سوژه‌ی کورد را تحقق بخشد و امکان بازتولید تاریخی و هویتی او را فراهم کند. این سنتز تنها زمانی تحقق می‌یابد که آنتی‌تز فعال باشد و تضاد تاریخی را به جریان واقعی قدرت تبدیل کند. سنتز، نقطه‌ای است که سوژه‌ی کوردی می‌تواند مشروعیت خود را بازسازی کند و همزمان حضور فعال در شبکه‌های قدرت و تعامل با سایر اتنیک‌ها داشته باشد.

بنابراین بدون تجزیه‌طلبی، سوژه کوردی از جریان دیالکتیکی حذف می‌شود. او دیگر نه بخشی از تضاد تاریخی است و نه توانایی مشارکت در تولید سنتز را دارد. در این حالت، هویت کوردی تهی می‌شود و سوژه به یک نسخه تابع و بی‌اختیار از نظم موجود تنزل پیدا می‌کند. در نتیجه، تجزیه‌طلبی کوردی، هم محور هستی‌شناختی هویت کورد و هم ابزار بازتولید قدرت و مشروعیت تاریخی است. بدون آن، هیچ سوژه کوردی نمی‌تواند مستقل عمل کند و هیچ پروژه‌ی تاریخی یا سیاسی کوردی پایدار نخواهد بود. این دیالکتیک، مرز میان بودن و نبودن، میان سوژه و تابع، و میان حقیقت و ظاهر را روشن می‌سازد و نشان می‌دهد که کوردی که تجزیه‌طلب نیست، در حقیقت کورد نیست.

 

سخن‌پایانی

کورد بودن، یک هستی در تضاد است، نه یک نام یا برچسب اجتماعی. تجزیه‌طلبی، نه یک اقدام سیاسی بلکه پروسه‌ی تحقق سوژه‌ی کورد در جهان قدرت است. این ضرورت فراتر از اخلاق، فراتر از سیاست و فراتر از فرهنگ است؛ این ضرورت، شرط هستی و خودآگاهی سوژه‌ی کورد است. هر کس که تجزیه‌طلب نباشد، سوژه‌ی خود را از جریان هستی تاریخی بیرون کشیده و خودآگاهی کوردی را تهی می‌کند. ناگفته‌ای بنیادین وجود دارد: تجزیه‌طلبی تنها یک مواجهه با قدرت نیست، بلکه تجلی تضاد آنتولوژیک و شرط تولید تاریخ است. کوردی که با قدرت مصالحه کند، نه فقط تابع نظم موجود می‌شود، بلکه از دیالکتیک تاریخی حذف شده و حضور فعال خود را در شبکه مقاومت از دست می‌دهد. او دیگر سوژه نیست، بلکه متمم تابع نظم است؛ این همان لحظه‌ای است که هویت کوردی به یک نشانه تهی تبدیل می‌شود. ازمنظر هستی‌شناختی؛ هویت کوردی بدون تجزیه‌طلبی به خودی خود تناقض است. این تناقض نه قابل حل است و نه قابل مصالحه؛ او سوژه‌ای است که با انکار تجزیه‌طلبی، وجود خود را نفی می‌کند. به بیان دیگر، هویت کوردی بدون تجزیه‌طلبی، به یک سایه فروکاهیده می‌شود که هیچ جریان تاریخی، سیاسی یا فلسفی را نمی‌تواند شکل دهد.

در نهایت، گزاره‌ی «کوردی که تجزیه‌طلب نیست، کورد نیست» یک گزارە فلسفی است، نه یک شعار سیاسی. این حکم، مرز وجود و فقدان، حضور و حذف، سوژه و تابع را آشکار می‌سازد و نشان می‌دهد که هویت کوردی بدون پذیرش تضاد آنتولوژیک و ضرورت تجزیه‌طلبی، هرگز در جهان واقعی و تاریخ تحقق نخواهد یافت.

 

 


شاهۆ حوسێنی: بەربەستێکی دەروونیی ناسیۆنالیزمی کوردی کێشەی هزری و گوتارییە، نەک بەتەنیا سیاسی

  دیمانە: حەسەن شێخانی ئاماژە : پرسی نەتەوە بۆ ئەو نەتەوانەی خاوەنی دەوڵەتی نەتەوەیی خۆیانن و ناسنامەی نەتەوەییان جێگیر بووە و هیچ مەترس...