شاهو
حسینی
چپ
ایرانی در تاریخ معاصر، بهظاهر حامل آرمانهایی چون عدالت اجتماعی، آزادیخواهی، و
برابری بوده است. این جریان، چه در روایتهای مارکسیستی کلاسیک و چه در نسخههای بومیشدهی
آن، مدعی نمایندگی طبقات فرودست، دفاع از خلقها و مبارزه با سلطه و استثمار بودە.
اما بررسی تحولات تاریخی و سیاسی ایران، بهویژه در بزنگاههای اخلاقی و لحظات بحرانی،
نشان میدهد که این «چپ»، در عمل بارها از آرمانهای اعلامشدهاش عدول کرده و بهجای
ایستادن در کنار نیروهای فرودست و سرکوبشده، یا در سکوت سنگر گرفته یا در کنار قدرت
حاکم قرار گرفته است. از وابستگیهای ایدئولوژیک
کور به اردوگاه شوروی در دهههای نخست تا چشمپوشی از سرکوب ملیتها، خلقها، زنان و
دگراندیشان در دوران جمهوری اسلامی، چپ در ایران اغلب در برابر نظامهای سلطه و بازتولید
خشونت ساختاری یا بیتفاوت بوده یا همدست. این وضعیت تنها یک خطای استراتژیک یا ضعف
در تحلیل طبقاتی نیست، بلکه نشانهایست از یک بحران ژرفتر: مرگ سوژگی رادیکال در
دل گفتمان چپ است. مراد از «سوژگی رادیکال»
اینجا قابلیت خودآیین انتقادی است، که در بطن چپ کلاسیک، بهمثابه نیرویی برای مقاومت
علیه سلطه، استثمار و انقیاد ادعای رهبری داشتە. این سوژه، در پی رهایی نهفقط اقتصادی،
که رهایی سیاسی، معرفتی و اگزیستانسیال بود. اما آنچه امروز به نام چپ در ایران جریان
دارد، نوعی بیسوژگی در پوشش زبان چپ است: چپی که به جای کنشگری انتقادی، دچار نوستالژی
شکستخورده، وطنپرستی ارتجاعی و مصلحتگرایی مزمن شده است.
در
این نوشتار، با بهرهگیری از مفاهیم اخلاق رادیکال، نظریههای پسااستعماری و نقد ایدئولوژی،
به تحلیل فروپاشی درونی چپ ایرانی پرداختە میشوو. ما همچنین نشان دادەمیشود که چگونه
این چپ، بهجای دفاع از خلقهای سرکوبشدهای چون کوردها و بلوچها، خود به بخشی از
بازتولید گفتمان تمامیتخواه ملی و استبداد مرکزگرا بدل شده است. ما این فرآیند را
نه صرفا بهمثابه انحراف سیاسی، بلکه بهعنوان احتضار اخلاقی یک سنت تحلیل میکنیم؛
سنتی که بدون بازاندیشی بنیادین، دیگر نمیتواند مدعی آزادی و عدالت باشد.
اخلاق
رادیکال و سوژگی گمشده
اخلاق
رادیکال، بهمثابه نوعی تعهد بیقید و شرط به رنج دیگری، فراتر از محاسبات عقلانی یا
ایدئولوژیک قرار میگیرد. اخلاق رادیکال یعنی پذیرش مسئولیت پیشینی در برابر دیگری،
پیش از آنکه وی در چارچوبهای ملی، طبقاتی یا ایدئولوژیک شناسایی شود. در این افق،
رهایی نه فقط یک پروژه سیاسی، بلکه یک پاسخگویی اگزیستانسیال به ندای رنج است. چپ ایرانی اما در بزنگاههایی
چون سرکوب جنبشهای اتنیکی، خیزشهای سراسری یا مقاومت ملیتهایی چون کوردها، از این
اخلاق رادیکال تهی شده است. فقدان سوژگی اخلاقی در این چپ، نه فقط در سکوت آن نسبت
به جنایات جمهوری اسلامی، بلکه در همراهیاش با گفتمان مرکزگرای حاکم و ارجحیت دادن
به «تمامیت ارضی» بهجای حق تعیین سرنوشت نمود مییابد.
پسااستعمار،
مرکزگرایی و حذف خلقها
نظریههای
پسااستعماری، بهویژه در آثار ادوارد سعید و گایاتری اسپیواک ، نشان میدهند که گفتمانهای
مدرن آنهایی که خود
را رهاییبخش یا مترقی مینامند، میتوانند حامل سازوکارهای سلطه باشند. اسپیواک در
مقاله معروف خود «آیا فرودست میتواند سخن بگوید؟» بهروشنی نشان میدهد که حتی در گفتمانهای چپگرایانه،
صدای سوژههای حاشیهای زنان، اقلیتهای ملی، خلقهای مستعمره معمولا حذف یا تحریف
میشود. او مفهوم «زیرصدا» (Subaltern) را
برای اشاره به کسانی بهکار میبرد که در ساختارهای سلطه، نه فقط بهلحاظ سیاسی، بلکه
در سطح زبان و بازنمایی نیز به سکوت واداشته شدهاند[i]. در ایران، مصداق این «زیرصداها»
خلقهایی چون کوردها، بلوچها و عربها هستند که نه تنها در ساختارهای قدرت جمهوری
اسلامی، بلکه در گفتار چپ ایرانی نیز نادیده گرفته شدهاند. چپ ایرانی اغلب از موقعیت
«ناطق» مرکز، یعنی سوژهای که قدرت سخنگفتن و تولید معنا دارد، وارد بحث شده و خودآگاه
یا ناخودآگاه، به بازتولید گفتمان مرکزگرا، فارسیمحور و دولتمدار کمک کرده است. در روایت این چپ، مفاهیمی چون
«وحدت ملی»، «منافع ملی» یا «تمامیت ارضی» جای مفاهیمی چون «حق تعیین سرنوشت»، «عدالت
زبانی و فرهنگی» یا «خودآیینی خلقها» را گرفتهاند. این جانشینی، نه فقط یک جابهجایی
زبانی، بلکه یک موضعگیری سیاسی و اخلاقی است: حذف رنج و تجربه زیستهی خلقهایی که
تاریخشان همواره با انکار، سرکوب و تبعیض گره خورده است. بدینسان، چپ ایرانی نه تنها
از وظیفه اخلاقی خود در شنیدن صدای زیرصداها بازمانده، بلکه در برخی مواقع، خود به
یکی از موانع شنیدهشدن این صداها بدل شده است. در این معنا، چپ ایرانی دقیقا در نقطه
مقابل اخلاق رهاییبخش قرار میگیرد.
چپ
بهمثابه بازوی ایدئولوژیک قدرت
لوئی
آلتوسر در نظریه مشهور خود دربارهی دستگاههای ایدئولوژیک دولت، نشان میدهد که چگونه
ایدئولوژی نه صرفا ابزار فریب، بلکه سازوکار بازتولید نظم موجود است. چپ ایرانی، با
اتکای بیش از حد به چارچوبهای مارکسیسم ارتدوکس، تحلیل طبقاتی مکانیکی و دشمنی کور
با غرب، در عمل به یکی از بازوهای ایدئولوژیک قدرت در ایران بدل شده است. در عمل، بسیاری از چپهای ایرانی
در بزنگاههایی چون حمله اسرائیل به ایران یا جنگ غزه، به جای تمرکز بر نقد ساختارهای
استبداد داخلی، به آغوش جمهوری اسلامی خزیدند و در چارچوبهایی چون «ضدامپریالیسم»
یا «دفاع از محور مقاومت» سخن گفتند؛ بیآنکه به همدستی این محور با ساختارهای سرکوب
درونی، شکنجه، اعدام و سرکوب اقلیتها توجهی داشته باشند.
فروپاشی اخلاقی
و کوررنگی سیاسی
چپ و بسیاری از چپگرایان ایرانی،چە
در داخل و چە در خارج از کشور، پس از حملهی اسرائیل به ایران، بهجای ایستادن در کنار مردم، حول "دفاع از تمامیت ارضی" یا "دفاع از ایران در برابر امپریالیسم" بسیج شدند. این چپ، نه علیه خشونت نظامی، بلکه در دفاع از دستگاه سرکوبگر سخن گفت.
در این روایت، جای ملت با دولت عوض شد؛ و جای مقاومت با ناسیونالیسم دولتی پر شد. مسئلهی کورد و سکوت چپ یکی از شاخصترین نمودهای بیعدالتی در میان چپ ایرانی است.
چپهایی که دربارهی فلسطین فریاد میزنند، در برابر بمباران کوردها، سرکوب فرهنگی، تبعیض ساختاری و سیاستهای امنیتی، یا سکوت میکنند یا با روایت رسمی جمهوری اسلامی همصدا میشوند. این سکوت، نه تاکتیکی، بلکه نشانهی همدستی است.
کلام
پایانی
از
سوسیالیسم آرمانی تا نجاتپرستی: چپ ایرانی از یک زبان رهاییبخش به یک زبان توجیهگر
قدرت تبدیل شد. این چپ، به جای خلق سوژەی مقاومت، به بازتولید نظم موجود پرداخت. گفتمان
نجات ملی، تمامیت ارضی، و وحدت کاذب، جای پروژەی رهایی را گرفت.
چپ جدید یا پایان چپ؟ اگر چپ ایرانی نتواند بازاندیشی رادیکال در بنیانهای نظری و اخلاقی خود انجام دهد؛ اگر نتواند مسئلهی کورد، زنان، اقلیتها و بدنهای سرکوبشده را در مرکز تحلیل خود قرار دهد؛ نه فقط دیگر چپ نیست، بلکه به زبان دیگر قدرت بدل شده است. زمان آن رسیده است که بهجای آرشیوهای پوسیده، از دل رنجهای زیسته، سوژگی رهاییبخش نوینی برآید.
[i] -
گایاتری چاکراورتی
اسپیواک، کتاب آیا فرودست می تواند سخن بگوید؟، ترجمە ایوب کریمی، تهران، فلات،
١٣٩٧.

