شاهو حسینی
در
فلسفهی سیاسی معاصر، همواره یک شکاف پنهان اما بنیادین میان ایدئولوژیهای رهاییبخش
و پراتیکهای قدرتمحور وجود داشته است. از انقلاب فرانسه گرفته تا جنبشهای ضد
استعماری قرن بیستم، بسیاری از نیروهای رهاییبخش در لحظهی استقرار، به بازتولید
همان الگوهای سلطهای پرداختند که پیشتر وعدهی نابودیشان را داده بودند. این
تنش دیرینه میان آرمان آزادی و ضرورت سازمانیابی، میان ایدئولوژی نفی سلطه و
عملکرد تمرکز قدرت، مسألهای نیست که تنها در سطح سیاست روزمره باقی بماند؛ بلکه
در لایههای عمیقتر نظری، به پارادوکس بنیادین پروژههای انقلابی بازمیگردد. جنبش حزب کارگران کردستان
(پ.ک.ک) یکی از نمونههای بارز این پارادوکس است. سازمانی که در دههی ۱۹۷۰ با شعارهایی رادیکال،
مارکسیستی و ضدسرمایهداری ظهور کرد و بعدها با گذار به «کنفدرالیسم دموکراتیک»،
مدعی عبور از دولتمحوری، ناسیونالیسم و اقتدارگرایی شد. اما پرسش اساسی این است
که آیا این تحول، گسستی واقعی از منطق دولت و سلطه بود؟ یا شکلی دیگر از بازآرایی
اقتدار در پوشش واژگان آزادیخواهانه؟
در
این مقاله، با استفاده از دستگاه مفهومی نظریهپردازانی چون آلن بدیو (ثبات موقعیت
و رخداد حقیقت)، و ژاک رانسییر (توزیع امر محسوس)، تلاش میشود نشان داده شود که
چگونه پ.ک.ک، در هر دو فاز ایدئولوژیکیاش، از مارکسیسم-لنینیسم تا کنفدرالیسم،
دچار بازتولید همان روابط قدرتی شده که ادعای نقدشان را داشته است. بدینسان، بازنمایی
تناقضات در پ.ک.ک، تنها روایت یک سازمان سیاسی نیست؛ بلکه نمونهای از چرخش دیالکتیکی
ایدئولوژی رهایی به ماشین اقتدار است، جایی که زبان آزادی، ابزار انقیاد جدید میشود.
این مقاله در پی آن است که با کالبدشکافی این فرایند، نسبت میان ایدئولوژی و واقعیت،
و آرمان و انقیاد را در متن یک جنبش انقلابی به چالش بکشد.
نقش
رهبری اوجالان
در
مارکسیسم- لنینیسم، رهبری حزبی به عنوان تجسم خط صحیح و آگاهی تاریخی اهمیت محوری
دارد. اوجالان در پ.ک.ک نقش رهبر کبیر و مبدع خط سیاسی را داشته است. حتی در
کنفدرالیسم دمکراتیک، این نقش نه تنها کاهش نیافت بلکه تقویت شد. آثار اوجالان به
عنوان متون مقدس در مشروعیتبخشی به ساختار قدرت مورد استفاده قرار گرفت. این
وضعیت تناقض آشکاری با شعار ضدیت با تمرکز قدرت در کنفدرالیسم دارد و بازتولید
کاریزمای لنینی را نشان میدهد.
اوجالان،
هم در دورهی مارکسیستی و هم پس از آن در کنفدرالیسم دمکراتیک، بهعنوان «نابغهی
تئوریک» و «منبع مشروعیت ایدئولوژیک» باقی مانده است. متون او، بهجای آنکه بخشی
از گفتمان عمومی باشد، به متون مرجع مقدس بدل شدهاند که هرگونه نقد به آن، معادل
با انحراف ایدئولوژیک تلقی میشود. در اینجا، ما با چیزی روبهرو هستیم که ژاک
رانسییر آن را «انسداد میدان سیاست از طریق پلیس گفتمانی» مینامد: یعنی حذف
امکان اختلاف، شکاف و تفکر بدیل از دل خود جنبش.
بهعبارت
دیگر، کنفدرالیسم دمکراتیک نه به مثابه ساختار افقی قدرت، بلکه بهعنوان گفتمانی
حول نام اوجالان شکل گرفته است. این امر نوعی از توتالیتریسم کاریزمای نظری میسازد
که برخلاف ظاهر ضداقتدارگرای خود، به بازتولید ساختار هژمونیک از طریق سوژهسازی
مرکزگرا منجر میشود. در اینجا «رهایی» از زبان رهبر ممکن میشود، نه از زبان خود
سوژههای اجتماعی، که دقیقا نقطهی تضاد با امر دموکراتیک است.
از
منظر آلن بدیو، رهبر در سنت انقلابی، تنها زمانی مشروع است که حامل «رخداد حقیقت»
باشد، یعنی لحظهای گسست از نظم موجود. اما در تجربهی پ.ک.ک، اوجالان نهتنها
گسست ایجاد نمیکند بلکه از طریق تثبیت دائمی گفتمان به نام خود، نوعی بازگشت ابدی
به اقتدار مرکزی را سامان میدهد. این بازگشت، نه فقط در سطح سازمانی، که در سطح
سوبژکتیویتهی پیروان هم تحقق مییابد: آنها «خود را» تنها از خلال «فهمیدن
اوجالان» تعریف میکنند، نه از طریق نقد یا تجربهی زیستهی مستقل.
در
نهایت، نقش اوجالان را شاید بتوان با آنچه لاکان به عنوان نام پدر در ساختار روانی
سوژه شرح میدهد، مقایسه کرد: جایگاهی که قانون، معنا و انسجام روانی از آن مشتق میشود.
پ.ک.ک، اگرچه دولت را نفی میکند، اما با قرار دادن اوجالان در نقش قانونگذار بنیادین،
چیزی شبیه به دولتسازی روانی را بازتولید میکند، دولتی بدون ساختار رسمی، اما با
اقتداری فرارونده و همهجا حاضر.
ضدیت
با دولت-ملت: از نقد رادیکال تا بازتولید اقتدار
مفهوم
دولت-ملت، اگرچه محصول مدرنیتهی اروپایی است، اما در سنتهای انتقادی مانند مارکسیسم،
همواره موضوع منازعه بوده است. مارکس در مانیفست کمونیست، دولت را «هیئت اجرایی
طبقه حاکمه» مینامد؛ ابزاری برای تضمین بازتولید سلطهی سرمایه و حفظ نظم طبقاتی.
در این تلقی، دولت نه شکلی بیطرف از سازمان اجتماعی، بلکه ابزار سلطهی اقتصادی-ایدئولوژیک
است. لنین، در ادامه این سنت، در دولت و انقلاب خواهان انحلال نهایی دولت در جریان
«زوال طبیعی» آن پس از انقلاب پرولتری است. در هر دو دیدگاه، دولت، نهادی موقتی،
سرکوبگر و ذاتا طبقاتی تلقی میشود که باید در افق تاریخی ناپدید گردد.
کنفدرالیم
دمکراتیک پ.ک.ک نیز، دستکم در سطح ایدئولوژیک، با این سنت همراه است. اوجالان در
نوشتههای پس از بازداشت خود، دولت-ملت را محصول تمدن سرمایهدارانه و ساختاری
پدرسالار، استعماری و خشونتمحور میداند. بهزعم او، تنها از طریق دموکراسی پایهای
و شوراهای محلی میتوان به جایگزینی برای این نظم اقتدارگرایانه دست یافت. اما
نکتهی اساسی اینجاست: این ضدیت نظری با دولت-ملت، در عمل به بازآفرینی شکلی نو از
همان نظم قدرت منتهی شده است.
پ.ک.ک
در دورهی مارکسیستی، دولت را نفی نمیکرد بلکه خواهان دولت انقلابی جایگزین بود؛
نوعی حاکمیت پرولتری که در قالب حزب پیشاهنگ متجلی میشد. در اینجا، همانطور که
آلتوسر نشان میدهد، حزب جایگزین دولت بهمثابه دستگاه ایدئولوژیک حاکمه میشود؛
ساختاری که گرچه نام «دولت» را ندارد، اما همان نقش را در سازماندهی اطاعت، انضباط
و مشروعیت ایفا میکند.
با
گذار ایدئولوژیک به کنفدرالیسم، این سازوکار نه تنها حذف نشد بلکه پیچیدهتر نیز
شد. شبکههای شورایی، نهادهای شبهمدنی، ساختارهای آموزشی و نظامی، همه درونمایهای
مشابه ساختار دولتی دارند: تمرکز فرمان، توزیع انضباط، و بازتولید یک هژمونی مرکزی
البته این بار با چهرهای بهظاهر «غیردولتی». به بیان فوکویی، ما با نوعی قدرت
انضباطی و تنظیمگر مواجهایم که نه از دل قانون، بلکه از مسیر سازمان و ایدئولوژی
اعمال میشود. اینجا جاییست که تناقض
اصلی آشکار میشود: پ.ک.ک در ظاهر دولت-ملت را نفی میکند، اما در عمل چیزی شبیه
به دولت در تبعید یا دولت بدون
اسم را میسازد؛ ساختاری که واجد مؤلفههای کلیدی دولت توتالیتر است: مرزهای
گفتمانی، سلسلهمراتب تصمیمگیری، انحصار خشونت مشروع (از طریق ساختار نظامی)، و
تولید حقیقت از سوی مرکز قدرت. شوراهای محلی، اگرچه بهظاهر افقیاند، اما در واقع
زیرمجموعهی نظم مرکزی سازمان باقی میمانند.
از
منظر بدیو، هرگونه شکاف با نظم موجود باید به تولید رخداد حقیقت منتهی شود؛ لحظهای
که نظم قدرت انکار شده و سیاستی نوین متولد میشود. اما در مورد پ.ک.ک، با وجود
شعارهای رهاییبخش، آزادیخواهانە، برابیخواهانە و دمکراتیک هیچ گسست رادیکالی با
منطق قدرت رخ نمیدهد. بلکه گفتمان ضد دولتی به ابزاری برای بازتولید همان قدرت در
قالبی نوین بدل میشود.
در
نتیجه، باید گفت که ضدیت با دولت-ملت در پ.ک.ک نه یک پروژهی گسستمحور، بلکه نوعی
جایگزینی صوری با حفظ ساختارهای بنیادین قدرت است. این تجربه نمونهای است از آنچه
فوکو «پیوستار قدرت» مینامد: قدرت، حتی زمانی که در ظاهر نفی میشود، به اشکال دیگری
بازمیگردد – در هیأت شورا، در قالب حزب، در نام رهبر. گفتمان ضد دولتی، بدون تخریب
واقعی نظم انضباطی، صرفاً
بهعنوان گفتمانی انقلابی ظاهر میشود، اما در عمل، به تثبیت ساختار قدرتِ
پیشین در هیأتی تازه میانجامد.
ضدیت
با ناسیونالیسم: از انترناسیونالیسم تا بازتولید هویت در وضعیت استثناء
در
سنت مارکسیستی، ناسیونالیسم همواره به عنوان یک برساختهی ایدئولوژیک طبقات حاکمه
نقد شده است. مارکس آن را ابزاری در خدمت طبقهی بورژوا میدانست که با تحریک
احساسات قومی، همبستگی پرولتاریا را تضعیف میکند. لنین اگرچه «حق تعیین سرنوشت
ملل» را در موارد مشخصی به رسمیت شناخت، اما همواره بر اولویت انترناسیونالیسم
پرولتاریایی تأکید داشت. در نظریهی کنفدرالیسم دمکراتیک نیز، بهظاهر تداوم این
نگاه دیده میشود: ناسیونالیسم به عنوان بازوی ایدئولوژیک دولت-ملت و ساختاری
طردکننده و استبدادی نفی میشود، و بهجای آن، بر همزیستی ملتها، تکثر فرهنگی، و
ملت دمکراتیک تأکید میگردد. اما در میدان واقعیت، آنچه
از دل پروژههای سیاسی و نظامی پ.ک.ک و گروههای همراستا با آن سر برآورده، تنها نفی
ناسیونالیسم، در خدمت بازتولید نوعی هویت فرهنگی- اتنیکی مرکزی با محوریت غیرکردهاست.
در
اینجا، بهرهگیری از تحلیل جورجو آگامبن فیلسوف معاصر ایتالیایی میتواند به فهم
ژرفتر این تناقض کمک کند. آگامبن در آثار خود، بهویژه در هومو ساکر، مفهوم «زندگی
برهنه» را مطرح میکند: وضعیتی که در آن، انسان به موجودی صرفا زیستی (نه سیاسی)
تقلیل مییابد؛ موجودی که میتواند کشته شود بیآنکه قتلش جنایت تلقی شود. او نشان
میدهد که چگونه قدرت حاکمه از طریق اعلان وضعیت استثناء، افراد یا گروههایی را
از حوزهی قانون و حقوق بیرون میگذارد و به وضعیت تعلیق میفرستد. کردها، در تاریخ دولت- ملت
ترکیه، دقیقا چنین جایگاهی داشتهاند: بهعنوان زندگیهای برهنهای که از شمول حق
محروماند و دائما در وضعیت استثناء زیستهاند. آنها در عین شهروند بودن، از حقوق
فرهنگی، زبانی، و سیاسی محروم شدهاند؛ نه در درون نظم قانونی جای گرفتهاند، و نه
بیرون از آن به رسمیت شناخته شدهاند. در چنین وضعیتی، جنبشهایی چون پ.ک.ک ناگزیر
از بازسازی هویت جمعی و احیای سوژگی سیاسی میشوند، اما این بازسازی، بهجای گسست
رادیکال از منطق دولت- ملت، اغلب گرفتار تکرار همان منطق در قالبی جدید میشود. در این معنا، هویتسازی
فرهنگی با محوریت ناکوردبودگی، به ابزاری برای بازگشت از وضعیت استثناء به عرصهی
حق بدل میشود؛ از حالت «زندگی برهنه» به زندگیای نمادین و سیاسی ارتقا مییابداما
این زندگی جدید، دقیقا از خلال بازتولید همان منطق طرد و شمول میگذرد که دولت- ملت
بر آن بنا شده است.
آگامبن
هشدار میدهد که وضعیت استثناء، برخلاف ظاهر موقتیاش، میتواند به قاعده بدل شود.
در پ.ک.ک نیز، هویت سازمانی-ایدئولوژیک را در قالبی ضدناسیونالیستی عرضه میشود،
اما در واقع، به وضعیت دائم «قربانی مستمر» بدل شده است. این هویت، نه بهمثابه
امکانی برای همزیستی و فراگذشتن از ملیت، بلکه بهمثابه نقطهی محوری مشروعیت و
وفاداری سازمان عمل میکند. بدینترتیب، گفتمان ضدناسیونالیستی کنفدرالیسم دمکراتیک،
عملا در خدمت نهادینهسازی ایدئولوژی فرهنگی و بازتولید شکلی از اقتدار غیرکوردی
قرار میگیرد. نتیجه آن است که ضدیت با
ناسیونالیسم، اگر بدون نقد ساختارهای بازنمایی، حافظه، و سیاست هویتی باشد، نه
تنها به رهایی نمیانجامد، بلکه به تکرار همان وضعیتی میانجامد که مدعی نفی آن
است. بازسازی زندگی سیاسی پس از زندگی برهنه، اگر بهدرستی از منطق شمول- طرد گسست
نکند، میتواند فقط «ملت» را با «هویت نادمکراتیک»، و «اقتدار دولتی» را با
«اقتدار جنبشی» جایگزین کند، بیآنکه واقعا سازوکار سلطه را بر هم زند.
محوریت
سازمان (پ.ک.ک) توتالیتاریسم و میلیتاریسم
در
مارکسیسم-لنینیسم، حزب پیشاهنگ نقش مرکزی دارد و این وضعیت در کنفدرالیسم دمکراتیک
هم ادامه یافته است. سازمان پ.ک.ک و ساختارهای وابسته همچنان در تصمیمگیریهای
کلان تعیینکنندهاند و مردم فقط در چارچوبی که سازمان ترسیم کرده اجازه مشارکت
دارند. این شکل از کنترل و محوریت، برخلاف شعارهای دموکراسی مستقیم و افقی،
بازتولید توتالیتاریسم سازمانی را نمایان میکند. انضباط ایدئولوژیک و ساختار
سختگیرانه حزبی، هم در مارکسیسم-لنینیسم و هم در کنفدرالیسم دمکراتیک مشاهده
میشود. هرگونه انحراف از خط رسمی، با عناوینی چون «ضد انقلاب» سرکوب میشود و آزادی
اندیشه محدود به پذیرش تفسیر رسمی است. این وضعیت تداوم توتالیتاریسم و کنترل
گفتمانی را نشان میدهد که برخلاف ظاهر آزادیخواهانه، به بازتولید اقتدار میانجامد.
پ.ک.ک
از ابتدا تاکتیکهای چریکی و خشونت سازمانی را به عنوان ابزار اصلی مبارزه خود حفظ
کرده است. ساختار نظامی، آموزش ایدئولوژیک، و فرماندهی متمرکز، نه تنها حذف نشده
بلکه در کنفدرالیسم دمکراتیک نیز نهادینهتر شده است. به رغم نفی خشونت دولتی، این
سازمان خود ساختاری نظامیمحور باقی مانده است.
زن:
ابزاری در خدمت ایدئولوژی مردسالارانه در پ.ک.ک
با
وجود ادعاهای گسترده پ.ک.ک در دفاع از "رهایی زن" و ساختارهای مستقل
زنان، بررسی دقیقتر تجربه تاریخی و ساختاری این سازمان نشان میدهد که زن، نه به
عنوان سوژهای مستقل، بلکه اغلب به عنوان ابزاری در چارچوب ایدئولوژی مردمحور
سازمان مورد استفاده قرار گرفته است. ادعای فمینیسم پ.ک.ک بیشتر در سطح گفتمانی
باقی مانده و در عمل، در خدمت حفظ نظم و اقتدار مردانه و بازتولید آن در بستر جنگ
و سازمانگرایی ایدئولوژیک بوده است.
۱. زن
در چارچوب ابزار جنگی و ایدئولوژیک
در
تبلیغات رسمی، زنان در پ.ک.ک به عنوان "رزمندگان آزاد" و
"پیشاهنگان انقلاب زنانه" تصویر میشوند. اما این تصاویر، اغلب کلیشهای
و هماهنگ با اهداف تبلیغاتی نظامی و ایدئولوژیک هستند. زن در این گفتمان، نه به
عنوان یک فرد با هویت مستقل، بلکه به عنوان ابزار تکثیر ایدئولوژی، شور انقلابی، و
مظلومیت سیاسی برای جلب حمایت خارجی استفاده میشود.
۲. کنترل
بدن زن
در
سازمان پ.ک.ک، کنترل سختگیرانهای بر بدن و زندگی جنسی زنان اعمال میشود.
ممنوعیت ازدواج، روابط عاشقانه، و حتی تماسهای شخصی در ساختارهای نظامی این
سازمان، نشاندهندهی آن است که بدن زن بهعنوان منبع "خطر" برای انسجام
سازمانی تلقی میشود. این دیدگاه ریشهدار در نگاه مردسالارانهای است که زن را یا
باید در چارچوب نظم پدرسالارانه کنترل کرد یا در قالب "مادر ملت" و
"شهید انقلاب" اسطورهسازی نمود.
۳. زن
بهمثابه نماد، نه سوژه
در
بسیاری از متون اوجالان و تبلیغات پ.ک.ک، زن بهعنوان نماد مقاومت، زندگی و طبیعت
تصویر میشود. این نوع نگاه، بهرغم ظاهر شاعرانهاش، زن را به یک "ابژهی
ایدئولوژیک" تقلیل میدهد که نقشی زینتی و نمادین دارد، نه سیاسی واقعی و
مستقل. زن سوژهای سیاسی نیست که از دل رنج و تجربه خود نظریهپردازی کند، بلکه
صدای او باید از دهان رهبر یا حزب بیان شود.
۴. عدم
تحول ساختاری واقعی
علیرغم
ادعای ایجاد ساختارهای مستقل زنان، تصمیمگیری نهایی همچنان در مرکزیت سازمان و در
چارچوب رهبری مردانه صورت میگیرد. اغلب رهبران زن، یا در نقشهای فرعی قرار دارند
یا در خدمت تثبیت گفتمان اصلی سازمان هستند. نهادهای زنان بیشتر شکلی نمادین دارند
و به ندرت به جایگاه انتقادی و ساختارشکن دست پیدا میکنند.
۵. ایدئولوژی
دوگانه: فمینیسم در ظاهر، اقتدار مردانه در باطن
پ.ک.ک
در ظاهر از یک گفتمان "زنمحور" بهره میبرد اما در عمل، ساختار تصمیمگیری
و هدایت ایدئولوژیک آن مردانه باقی مانده است. اوجالان بهمثابه مردی که "زن
را نجات میدهد"، خود نماد بازتولید پدرسالاری جدیدیست که زن را از طریق
خطابه و نظریه هدایت میکند، نه از طریق میدان دادن به صدای زن مستقل و خلاق.
رهایی
یا ابزارسازی؟
اگرچه
پ.ک.ک تلاش کرده است تصویر خود را بهعنوان جنبشی فمینیستی معرفی کند، اما تحلیل
ساختاری و عینی عملکرد آن نشان میدهد که زن، اغلب ابزاری در خدمت مردسالاری
ایدئولوژیک و تبلیغاتی سازمان بوده است. در غیاب خودمختاری واقعی، تفکیک نقشها،
بازبینی ساختارها و میدان دادن به سوژهبودگی زن، هر نوع ادعای "رهایی
زن" در چنین چارچوبی به شعاری توخالی و ابزاری بدل میشود.
مطالعه
تطبیقی دو فاز ایدئولوژیک پ.ک.ک نشان میدهد که گذار از مارکسیسم-لنینیسم به
کنفدرالیسم دمکراتیک نه گسستی رهاییبخش، بلکه بازآرایی اقتدار بوده است. شعارهای
ضد دولت، ضد ملت و ضد ناسیونالیسم در گفتمان رسمی وجود دارند، اما در عمل، سازمان
بازتولید ساختارهای قدرت، تمرکز، میلیتاریسم و کنترل حزبی را دنبال کرده است. این
تناقضات پایدار، نهایتا در بزنگاه تاریخی اعلام انحلال پ.ک.ک و همسویی آشکار آن با
دولت-ملت ترکیه و اردوغان، به اوج خود رسیدند؛ جایی که آنچه به عنوان ایدئولوژی
آزادیخواهانه تبلیغ میشد، در میدان عمل با منافع و منطق دولت مرکزی ترکیه همراه شد
و عملا به فروپاشی سازمان انجامید. این بازنمایی مستمر
تناقضات در پ.ک.ک نشان میدهد که چگونه تغییر گفتمانی میتواند ابزاری برای بازتولید
اقتدار و سلطه در اشکال نوین باشد، نه لزوما مسیر رهایی و دگرگونی اجتماعی. این
واقعیتی است که باید در تحلیل جنبشهای انقلابی و رهاییبخش مورد توجه قرار گیرد.
فهرست
منابع:
· بدیو، آلن. رخداد، سوژه و حقيقت در انديشه سياسي، ترجمه:
پوریا پرندوش، تیسا، ١٣٩٧
· بدیو، آلن. تفكر نامتناهي: حقيقت و
بازگشت به فلسفه، ترجمه: صالح نجفی، نشر نی، ١٤٠٠
· رانسییر، ژاک. توزیع امر محسوس: سیاست
و استتیک و رژیمهای هنری و کاستیهای انگاره مدرنیته، ترجمه: اشکان صالحی، تهران:
نشر بنگاه، ۱۳۹٣.
· آگامبن، جورجو. هومو ساکر: قدرت حاکم و زندگی برهنه، ترجمه مراد
فرهادپور، نشر مرکز، ١٤٠٣
·
August Ruhs, Lacan: Eine Einführung in die
strukturale Psychoanalyse, 2010.