۱۴۰۴ تیر ۷, شنبه

احتضار ناسیونالیسم ایرانی








شاهو حسینی

 

در این نوشتار تلاش میشود تا با رویکردی تحلیلی-فلسفی، فرآیند فروپاشی و احتضار ناسیونالیسم ایرانی مورد واکاوی قرار گیرد؛ ایدئولوژیی که اگرچه در مقاطع مختلف تاریخی بهویژه در دورههای بحرانی، ادعای بدیل بودن در برابر استبداد، عقبماندگی و فقدان انسجام اجتماعی را داشت، اما در کنشهای واقعی و تجربههای تاریخی، عملا بازتولیدگر همان مناسبات سلطهمحور و انحصارطلبی مرکزگرا بوده است؛ وضعیتی که در مواجهه با جنگ ۱۲ روزهاسرائیل و ایران و همسویی بسیاری از ملیگرایان ایرانی با ایدئولوژی بنیادگرایانە جمهوری اسلامی، به شکلی عیان و بدون پوشش رخ نمود و نشان داد این ناسیونالیسم نه تنها دیگر توانایی اخلاقی و ارزشی برای بسیج مردمان ندارد، بلکه از درون دچار مرگی تدریجی و نوعی احتضار معرفتی شده است.

ذهن استبدادپرور: پیوند تاریخی ناسیونالیسم و قدرت

ریشههای این احتضار را باید در ساختار ذهنیای جستوجو کرد که ناسیونالیسم ایرانی در آن شکل گرفته است؛ ذهنیتی که اساسا در پی آرایش شکلی نوین از همان نظم پیشامدرن سلطنتی بود و با برساختن اسطورههایی چون کوروش، داریوش، یا شاهان مقتدر دوره پهلوی، مفهوم ملت را نه بر پایه قرارداد اجتماعی یا برابری فرهنگی، بلکه بر مبنای وحدت تحمیلی، یکسانسازی زبانی و حذف اقلیتها بنیاد نهاد؛ چنین ذهنیتی با استبداد نه در ستیز، بلکه در همپوشانی بود و از اینرو ناسیونالیسم ایرانی نه تنها نتوانست پروژهای رهاییبخش ارائه دهد، بلکه خود به ابزار تثبیت سلطه بدل شد.

از هویت به انزوا: ناسیونالیسم ایرانی در مواجهه با جمهوری اسلامی

در جریان جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران، آنچه بهوضوح در رفتار و گفتار برخی جریانهای ملیگرا مشهود بود، نه دفاع از عدالت، کرامت انسانی یا حتی عقلانیت سیاسی، بلکه نوعی موضعگیری برآمده از کینه نسبت به اسرائیل بود که منجر به همسویی با ایدئولوژی بنیادگرایانە جمهوری اسلامی شد؛ گویی حمایت از جمهوری اسلامی بەنوعی دفاع از وطن مورد حملە قرار گرفتە توسط اسرائیل و آمریکا است؛ این وضعیت بیش از هر چیز، نشانهای از سقوط اخلاقی ناسیونالیسم ایرانی و شکست آن در ارائه روایتی مستقل از مقاومت، عدالت و آزادی است.

مقایسه تطبیقی: ناسیونالیسم کوردی و ناسیونالیسم ایرانی

در تقابل با این وضعیت، ناسیونالیسمهایی چون ناسیونالیسم کوردی که برآمده از تجربهی تاریخی سرکوب، مقاومت و خواست دموکراتیک برای تعیین سرنوشتاند، توانستهاند صورتی از گفتمان مقاومتمحور را شکل دهند که نه بر طرد دیگری، بلکه بر بنیان آزادی، کثرتگرایی، و همزیستی استوار است؛ این ناسیونالیسم برخلاف نمونه ایرانی، خود را در تقابل با قدرتهای سرکوبگر تعریف میکند، نه در همدستی با آن؛ و از همینروست که ناسیونالیسم کوردی میتواند با سایر جنبشهای مقاومت پیوند اخلاقی، سیاسی و معرفتی برقرار کند، بیآنکه به دام دستگاههای ایدئولوژیک دولتی یا مناسبات قدرت بیفتد.

 

کلام پایانی

با توجه به تحلیلهای فوق، بهنظر میرسد که ناسیونالیسم ایرانی در فرم غالبش، دیگر توان بازسازی یا تجدید حیات را ندارد و تنها در صورت عبور از ذهنیت استبدادپرور، مرکزگرا و تکروایتمحور، میتوان امکان بازاندیشی در مفاهیمی چون ملت، هویت و مقاومت را فراهم ساخت؛ راه نجات از احتضار، نه در بازگشت به اسطورههای شاهانه یا دفاع کور از تمامیت ارضی، بلکه در بازتعریف ملت بهمثابه فضای همزیستی، مشارکت آزادانه و تکثر  در همە ابعاد است؛ این رسالت، بر دوش نسلهای جدیدیست که بهجای تکرار روایتهای مرده، افقهای نوینی از رهایی را ترسیم کنند.


شاهۆ حوسێنی: بەربەستێکی دەروونیی ناسیۆنالیزمی کوردی کێشەی هزری و گوتارییە، نەک بەتەنیا سیاسی

  دیمانە: حەسەن شێخانی ئاماژە : پرسی نەتەوە بۆ ئەو نەتەوانەی خاوەنی دەوڵەتی نەتەوەیی خۆیانن و ناسنامەی نەتەوەییان جێگیر بووە و هیچ مەترس...