شاهو حسینی
در تاریخ تمدنهای باستانی، کوردستان یکی از کانونهای مهم شکلگیری ساختارهای اجتماعی، سیاسی و دینی بوده است. پیش از ظهور ساختارهای سانترالیستی هخامنشی، جغرافیای امروزین کوردستان شاهد گونهای از سازمان سیاسی مبتنی برفدراسیون طوایف و ایالات خودمختار بود.
این نظام فدرالی، نه تنها در عرصه سیاست که در حوزه دین و فرهنگ نیز بازتابی پلورالیستی داشت.
در این میان، آیین میترائیسم (مهرپرستی)بهعنوان یکی از مهمترین نظامهای اعتقادی کوردها، نه برپایه یکتاپرستی انحصاری، بلکه بر محور پلورالیسم خدایان و نیروهای مینوی شکل گرفته بود. پیش از شکلگیری امپراتوریهای بزرگ فارس،
ژئوپولیتیک فلات ایران مجموعهای از حوزههای قدرت محلی و فدراتیو را شامل میشد.
در این میان، کردستان باستان متشکل از اتحادیهها و پادشاهیهای: هوریان، گوتیان، لولوبیان،
ماناییان، اورارتوئیان، مادها و دیگر قبایل بود که قدرت میان آنها بر اساس پیمانهای
سیاسی توزیع میشد. این الگوی توزیع قدرت، بازتابی در ساختار دینی نیز داشت: بهجای
یک خدای یگانه، پانتئون متکثری از ایزدان حضور داشت که مهمترینشان میترا بود. میترائیسم، بهعنوان آیینی که هم بعد آیینی
داشت و هم بعد اجتماعی-سیاسی، در مرکز این جهانبینی قرار میگرفت. اما این مرکزیت
به معنای انحصار نبود؛ بلکه میترا در کنار ایزدان دیگر، بخشی از یک نظام چندخدایی
و تعاملی بود. این وضعیت را میتوان «پلورالیسم الهیاتی» نامید، که هم امکان
همزیستی نیروهای متضاد را فراهم میکرد و هم تنوع در مشروعیتبخشی به قدرت را ممکن
میساخت[1].
میترائیسم: فراتر از آیین، به مثابه
فلسفهی کثرت
میترائیسم
در کردستان باستان، صرفا یک دین به معنای متعارف نبود. در فلسفهی دین، میتوان آن
را شکلی از جهانبینی دانست که پیوند میان طبیعت، پیمان و قدرت را بهطور نمادین و
آیینی بازنمایی میکند.
میترا
نماد خورشید، نظم کیهانی و عدالت اجتماعی بود. اما در عین حال، این نظم، درون خود
تضادها را نیز به رسمیت میشناخت: خدایان باروری، جنگ، باران و مرگ، هر یک نقش
ویژهای در ساختار دینی داشتند. این تنوع، شکلی از پلورالیسم متافیزیکی را منعکس
میکرد که از نظر فلسفی، مانع شکلگیری انحصار حقیقت میشد[2].
پلورالیسم
خدایان همچنین به معنای چندگانگی منابع مشروعیت سیاسی بود. رهبران محلی میتوانستند
با ارجاع به ایزدبانوان یا خدایان متفاوت، قدرت خود را مشروع کنند. این امر، در
عمل، به شکل نوعی چندمرکزی قدرت در ساختار سیاسی جلوه میکرد.
میترائیسم، در بطن خود، بر اساس چندخدایی و حضور همزمان نیروهای گوناگون مینوی استوار بود.
میترا، ایزد پیمان، خورشید و عدالت، در رأس این نظام الهی قرار داشت، اما حضور خدایان و ایزدبانوان دیگر نیز در حیات دینی مردم کوردستانپررنگ بود. این ساختار اعتقادی، در تضاد با نظامهای تکخدایی که بعدتر توسط زرتشتیگری و سپس اسلام بر این سرزمین تحمیل شد، امکان تنوع فکری، آیینی و اجتماعی را فراهم میکرد.
بخش دوم: جایگاه زن در تمدن کوردی باستان
یکی از ویژگیهای متمایز تمدن کوردی باستان، جایگاه رفیع زن در ساختار اجتماعی و دینی بود. در بسیاری از آیینهای محلی، زن نه تنها نماد باروری و زندگی، بلکه در مقام ایزدبانو پرستش میشد. این امر، به زنان جایگاه رهبری در برخی طوایف و حق مالکیت و مشارکت در تصمیمگیریهای جمعی میداد. این وضعیت، نشانهای
از پیوند میان پلورالیسم دینی و برابری جنسیتی است. در این نظام، زن
جایگاهی بیبدیل داشت. یافتههای باستانشناسی و روایتهای اسطورهای، از حضور پررنگ
ایزدبانوان در پانتئون کردی حکایت دارند: الهههای باروری، زمین، خرد و حتی جنگ. این
الوهیت زنانه نه نمادی صرف، بلکه پشتوانهای برای نقش فعال زنان در اجتماع بود.
از
منظر فلسفهی سیاسی، میتوان گفت که این وضعیت نوعی برابری هستیشناختی جنسیتها را
بازتاب میداد. زن و مرد هر دو بهعنوان حامل معنا و قدرت، در صحنهی آیینی و سیاسی
حضور داشتند. حق مالکیت، رهبری آیینی و حتی فرماندهی نظامی، برای زنان در برخی طوایف
ممکن بود. این برابری نسبی، برخلاف بسیاری
از جوامع باستانی، محصول پیوند میان پلورالیسم دینی و ساختار غیرمتمرکز قدرت بود. در
غیاب یک خدای یگانه و یک مرکز سیاسی مطلق، امکان حضور و مشروعیتیابی زنان بیشتر بود.
بخش سوم: ظهور هخامنشیان: سهگانهی
سانترالیسم
با
ظهور امپراتوری هخامنشی در قرن ششم پیش از میلاد، معادله تغییر کرد. این تغییر نه تنها
در عرصهی سیاسی، بلکه در ساحت متافیزیکی و اجتماعی نیز رخ داد. هخامنشیان سه لایهی
سانترالیسم را همزمان اعمال کردند:
سانترالیسم
اتنیکی: تثبیت برتری قوم فارس بر دیگر اقوام فلات ایران و حاشیهرانی هویتهای محلی،
از جمله هویت کردی.
سانترالیسم
دینی: جایگزینی پلورالیسم خدایان با یکتاپرستی زرتشتی، با محوریت اهورامزدا.
سانترالیسم
حکومتی: تمرکز قدرت سیاسی در یک مرکز و سلسلهمراتبیکردن ادارهی سرزمینها.
این
سهگانه، ساختارهای کثرتگرایانهی پیشین را بهطور بنیادین دگرگون کرد. در دین، انحصار
حقیقت در یک خدای یگانه، به معنای حذف یا فرودستسازی دیگر ایزدان—و به تبع آن، تضعیف
نمادین و عملی جایگاه زنان—بود. در سیاست، تمرکز قدرت به معنای پایان فدرالیسم محلی
و چرخش قدرت میان طوایف شد[3].
با ظهور امپراتوری هخامنشی و گسترش سانترالیسم اتنیکی، دینی و حکومتی، این نظم پلورالیستی بهتدریج جای خود را به یکپارچگی دینی و سیاسی داد. زرتشتیگری بهعنوان دین رسمی، ساختار چندخدایی را به چالش کشید و جایگاه زن درحیات اجتماعی بهشدت محدود شد. این گذار، نه تنها یک تغییر سیاسی، بلکه یک دگرگونی معرفتشناختی و فلسفی نیز بود که نظام چندگانگی ارزشها را به سوی یکتایی و انحصار سوق داد.
بخش چهارم: پیامدهای فلسفی گذار
از
دیدگاه فلسفهی تاریخ، این گذار را میتوان حرکتی از چندگانگی هستیشناختی به یکانگاری
الهیاتی دانست. این تغییر، در ظاهر، وحدت و نظم بیشتری به جامعه میداد، اما در عمق،
به معنای کاهش تنوع، خاموش کردن صداهای متفاوت و تمرکز قدرت بود. از منظر میشل فوکو، این حرکت
را میتوان نمونهای از تولید گفتمان انحصاری دید: گفتمانی که نه تنها تعریف حقیقت
را در انحصار میگیرد، بلکه سازوکارهای قدرت را نیز بر اساس همان حقیقت واحد سامان
میدهد. این نوع گفتمان، بهطور ساختاری، با پلورالیسم ناسازگار است. در حوزهی جنسیت، گذار به یکتاپرستی
متمرکز، جایگاه زن را از یک فاعل اجتماعی-سیاسی به یک نقش عمدتاً
خانگی و آیینی محدود کرد. در نبود ایزدبانوان قدرتمند، زن دیگر پشتوانهی متافیزیکی
برای مشروعیتیابی در قدرت نداشت.
این
گذار فقط یک تغییر باستانی نیست؛ اثراتش در لایههای فرهنگی و سیاسی امروز نیز دیده
میشود. بسیاری از الگوهای تمرکز قدرت، حذف تنوع فرهنگی و حاشیهرانی زنان، ریشه در
همان دگرگونیهای تاریخی دارند.
از دیدگاه اسپینوزا، جامعهای که بر اساس پذیرش کثرت و عقلانیت جمعی بنا شود، آزادی و شکوفایی بیشتری خواهد داشت. تجربهی پلورالیسم کردی باستان، نمونهای تاریخی از چنین ظرفیتی است. اما سانترالیسم هخامنشی و نظامهای بعدی، این ظرفیت را به نفع انسجام اجباری و انحصار حقیقت از بین بردند.
از منظر فلسفی، این گذار را میتوان بهعنوان حرکت از یک نظام کثرتگرای الهیاتی به سوی نظام یکتاپرست سانترالیستی تحلیل کرد. در نظام پلورالیستی، حقیقت در قالب نیروها و خدایان متعدد تبلور مییافت و جهان بهعنوان میدانی از تعامل قدرتهای گوناگون فهمیده میشد. اما در نظام یکتاپرست، حقیقت به مرکزیت یک منبع یگانه تعریف شد و هر گونه تنوع معرفتی به حاشیه رانده شد. این تغییر، نه تنها حوزه دین، بلکه ساختارهای اجتماعی، جنسیتی و سیاسی را نیز دگرگون ساخت.
کلام پایانی:
میترا،
ایزد پیمان و پاسدار راستی، در اسطورههای کوردی باستان نهتنها نگهبان عهد و عدالت،
بلکه واسطهای میان جهانهای متضاد بود؛ نیرویی که روز را از دل شب بیرون میکشید و
مرز میان آشوب و سامان را پاس میداشت. این پیوند میان پیمان، خورشید و عدالت، از میان
حافظهی فرهنگی مردمان زاگرس برآمدە و در ساختار اجتماعی کوردی به صورت نوعی اخلاق
همزیستی و وفاداری به قول و قرار بازتولید شده است. همانگونه که میترا در کیهان اسطورهای،
روشنایی را بدون حذف تاریکی برقرار میکرد، فرهنگ کوردی نیز در زیست جهان پلورالیستی
خویش، دیگری را به رسمیت میشناسد و تنوع را شرط بقا میبیند. بدینسان، از اسطوره
تا جامعه، پیوند میان عدالت و پیمان همچون رشتهای نامرئی هویت کوردی را به دوام و
بازآفرینی هدایت میکند.تحلیل میترائیسم و ساختار پلورالیستی تمدن کوردی باستان، نشان
میدهد که تنوع دینی و حضور فعال زنان، دو رکن اساسی در پویایی اجتماعی آن دوره بودهاند.
سهگانهی سانترالیسم هخامنشی، این ارکان را تضعیف کرد و الگویی از انحصار و تمرکز
را جایگزین ساخت.
بازخوانی
فلسفی این تجربه، نه برای بازگشت به خدایان کهن، بلکه برای درک ضرورت چندصدایی در دین،
سیاست و فرهنگ است. در جهانی که بار دیگر گرایش به مرکزگرایی و انحصار حقیقت را تجربه
میکند، این گذشتهی کوردی میتواند الهامی برای اندیشیدن به اشکال نوین پلورالیسم
و برابری جنسیتی باشد.
مطالعه
میترائیسم و پلورالیسم خدایان در تمدن کوردی باستان، نشان میدهد که پیش از ظهور سانترالیسم
هخامنشی، کوردستان شاهد جامعهای متنوع، باز
و دارای برابری جنسیتی نسبی بوده است. این نظام، با وجود کاستیها، الگویی از همزیستی میان خدایان، نیروهای اجتماعی و جنسیتها
ارائه میداد که میتواند الهامبخش بازاندیشی در مفهوم پلورالیسم و عدالت جنسیتی در
روزگار ما باشد. پلورالیسم نه یک ارزش افزوده، بلکه بخشی از جوهر تاریخی و هستیشناختی
کوردی است؛ ریشهدار در زیست جهان متکثر کوهستان و حافظهای که تنوع را نه تهدید، بلکه
شرط بقا میبیند. از خدایگان مؤنث در اسطورههای باستانی تا نقش زن در مالکیت زمین،
اقتصاد خانوادگی و حتی رهبری سیاسی–نظامی، کورد بودن همواره در پیوند با پذیرش و بازآفرینی
تفاوت شکل گرفته است. این پیوند، بنیانی است که هویت کوردی را در برابر یکدستسازیهای
اجباری مقاوم میسازد و به آن ظرفیت بازاندیشی و بازسازی مداوم میدهد. بدینسان، کورد
بودن نه در انکار دیگری، بلکه در بهرسمیتشناختن او، به هستی خویش معنا میبخشد.
[1] - Garnik
Asatrian: Die Ethnogenese der Kurden und frühe kurdisch-armenische Kontakte.
In: Iran & the Caucasus. 2001,
[2] - Lahe, Jaan. „Hat der römische Mithraskult etwas
mit dem Iran zu tun?“ Zeitschrift
für Religionswissenschaft, Issue Year: 2014.
[3]
-Salvatore Gaspa: State theology and
royal ideology of the Neo-Assyrian Empire as a structuring model for the
Achaemenid imperial religion. In: Wouter F. M. Henkelman, Céline Redard
(Hrsg.): Persian Religion in the Achaemenid Period. Wiesbaden 2017.
