۱۴۰۴ آذر ۱۷, دوشنبه

شاهۆ حوسێنی: بەربەستێکی دەروونیی ناسیۆنالیزمی کوردی کێشەی هزری و گوتارییە، نەک بەتەنیا سیاسی

 









دیمانە: حەسەن شێخانی

ئاماژە:

پرسی نەتەوە بۆ ئەو نەتەوانەی خاوەنی دەوڵەتی نەتەوەیی خۆیانن و ناسنامەی نەتەوەییان جێگیر بووە و هیچ مەترسییەکیان لەسەر نەماوە، لە ڕۆژەڤ کەوتووە. ئەم نەتەوانە بە شێوەیەکی دەزگامەند و دامەزراوەیی، لەپێناو نەتەوە و بەرژەوەندیی نەتەوەیی خۆیان کار دەکەن و وێڕای ئەوەی کە بەردەوام خەریکی نوێکردنەوەی نەتەوە و گونجاندنی لەگەڵ سەردەمدان، بەڵام لە کاتی ئاساییدا لە ڕاگەیەنەکاندا ڕیتۆریکی نەتەوە و نەتەوەخوازی بەرچاو ناکەوێت. کە دەڵێین لە ڕۆژەڤ کەوتووە، بەو مانایەیە کە بۆ نەتەوە بندەست و داگیرکراوەکان لە ئارادایە، ئەگینا تا ئەم نەزمە وێستفالییە هەبێت و تا نەتەوەکان لە چوارچێوەی دەوڵەت-نەتەوەدا خۆیان ڕێک بخەن و نوێنەرایەتی بکەن، چەمکی نەتەوە و نەتەوایەتی هەروا زیندوو و بەرۆژە.


 پرسی نەتەوە بۆ کورد وەک نەتەوەیەکی بندەست کە خاکی داگیر کراوە، لە ڕۆژەڤدایە و تا ئەو کاتەی پرۆسەی نەتەوەسازیی کورد کامڵ دەبێت و لە دەوڵەت-نەتەوەدا جێگیر دەبێت، پرسی هەرە گرنگی کورد دەبێت. لەم دیمانەیەدا کە لەگەڵ شاهۆ حوسێنی، نووسەر و توێژەری فەلسەفە، پێکمان هێناوە، دەپڕژێینە سەر پرسی نەتەوە و بزووتنەوەی نەتەوەیی کورد؛ پەیوەندیی نێوان گوتار و پڕاکتیکی کورد لەم بیاڤەدا؛ باسی پڕاکتیکی بزووتنەوەی کورد، گرێدراو لەگەڵ گوتار و هزری نەتەوەیی دەکەین؛ چۆنیەتیی خۆپێناسەکردن و ڕوانین بۆ خۆمان و ئەویتر و کاریگەرییەکانی لەسەر بزووتنەوەی کورد لە ڕەهەندە پڕاکتیکییەکەیدا لێک دەدەینەوە و ڕیشەی فکری و گوتاریی کەمایەسییەکانی بزووتنەوەی کورد شرۆڤە دەکەین.


درێژەی بابەت


۱۴۰۴ آذر ۳, دوشنبه

مصاحبە شاهو حسینی با کوردستان میدیا

 

مصاحبه: حسن شیخانی

مسئله ملت برای ملت‌هایی که دولت-ملت خود را دارند و هویت ملی‌شان تثبیت شده و هیچ خطری آن‌ها را تهدید نمی‌کند، از دستور کار خارج شده است. این ملت‌ها به‌شیوه‌ای نهادینه و سازمان‌یافته، در راستای منافع ملی خود کار می‌کنند و با وجود آنکه پیوسته در حال نو کردن ملت و انطباق آن با زمانه هستند، اما در حالت عادی در رسانه‌ها، رتوریک ملت و ملی‌گرایی به چشم نمی‌خورد. وقتی می‌گوییم از دستور کار خارج شده، به معنایی که برای ملت‌های فرودست و اشغال‌شده همچنان مطرح است، وگرنه تا زمانی که این نظم وستفالیایی وجود دارد و تا وقتی ملت‌ها در چارچوب دولت-ملت خود را سازماندهی و نمایندگی می‌کنند، مفهوم ملت و ملی‌گرایی همچنان زنده و به‌روز است. مسئله ملت برای کورد به‌عنوان یک ملت فرودست که خاکش اشغال شده، در دستور کار قرار دارد و تا زمانی که فرایند ملت‌سازی کورد کامل شود و در دولت-ملت تثبیت گردد، مهم‌ترین مسئله کورد خواهد بود. در این مصاحبه که با شاهو حسینی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه، ترتیب داده‌ایم، به مسئله ملت و جنبش ملی کورد می‌پردازیم؛ به رابطه میان گفتمان و عمل کورد در این عرصه؛ از پراکسیس جنبش کورد در پیوند با گفتمان و اندیشه ملی سخن می‌گوییم؛ چگونگی خودتعریفی و نگاه به خود و دیگری و تأثیرات آن بر جنبش کورد در بعد عملی را تحلیل می‌کنیم و ریشه‌های فکری و گفتمانی کاستی‌های جنبش کورد را تشریح می‌کنیم.

 

 

تعریف شما از ناسیونالیسم چیست؟

شاید تفاسیر و تعاریف متفاوتی از ناسیونالیسم ارائه شده باشد، اما به باور من بدون پرداختن به روند تاریخی و پدیده‌هایی که به‌عنوان اساس ظهور ناسیونالیسم تعریف می‌شوند، فهم ناسیونالیسم ناممکن است. ناسیونالیسم پدیده‌ای مدرن است، یعنی از دل مدرنیته ظهور کرده و سرآغاز مدرنیته نیز انسان سوژه و فاعل شناسا است. بنابراین می‌توان گفت که بنیاد و اساس ملت از درون سوژه‌ای مستقل، خودبنیاد و کنشگر پدیدار می‌شود. این سوژه‌ها از طریق رابطه‌ای بیناذهنی، اتحادی با یکدیگر می‌سازند و با یک تصمیم جمعی، موجودیتی به‌نام ملت را بنیان می‌نهند. بر این اساس، کوتاه‌ترین تعریف من برای ملی‌گرایی این است: ملی‌گرایی رویداد ظهور یک سوژه‌مندی جمعی از دل سوژه فردی است، یعنی سوژه‌های فردی از طریق رابطه‌ای آگاهانه و مستقل، یک کل و جمع به‌نام ملت را به‌مثابه یک فرا-سوژه بنیان می‌نهند.

 

برخورد کوردها با مسئله ملی‌گرایی و ناسیونالیسم را چگونه می‌بینید؟ آیا کوردها به‌شیوه‌ای درست این مفهوم را درک کرده و با آن برخورد کرده‌اند؟

متأسفانه ناسیونالیسم در کوردستان، پیش از آنکه به‌مثابه رویداد سوژه‌مندی فهم شود، به‌عنوان پدیده‌ای در ارتباط با قدرت و به‌مثابه راه و بستری برای رسیدن به قدرت نگریسته شده است؛ جریانی برای رسیدن به قدرت، مشارکت در قدرت و تضمین مشروعیت مدیریتی قدرت. بر این اساس می‌توان گفت که ملی‌گرایی در کوردستان پیش از آنکه فرایندی جهت سیرورت سوژه باشد، پروژه‌ای برای اقتدار و سلطه است. این پدیده متأسفانه ناسیونالیسم را از بستر فلسفی و معرفتی خود جدا کرده و آن را به سطح سیاست روزمره، رقابت حزبی و قدرت‌طلبی تقلیل داده است. بی‌تردید، ناسیونالیسم در چنین وضعیتی دیگر نه افقی برای رهایی، بلکه استراتژی‌ای برای فعالیت در بستر رقابت‌های اقتدارگرایانه و قدرت‌طلبانه است؛ یعنی به‌جای تلاش برای تولید انسان کورد به‌مثابه کنشگری شناسا، خودبنیاد و تاریخ‌ساز، شروع بە بازتولید انسان بە مثابە موجودی مطیع و فرمان‌بردار قدرت می‌کند.

 

آیا ملت کورد نیز مانند ملت‌های دیگر، مستقلا خود را تعریف می‌کند یا هنوز سایه نگاه ملت فرادست در خودتعریفی‌اش پیداست؟

متأسفانه بخش قابل‌توجهی از جامعه کورد در روژهلات هنوز خود را در چارچوب نگاه ایرانی تعریف می‌کنند و می‌بینند، نه به‌مثابه سوژه‌ای مستقل. یعنی هویت و خودآگاهی‌شان کماکان از طریق زبان، تاریخ و مفاهیم مرکز-پیرامون بازتولید می‌شود. حتی در دیسکورس بخش قابل‌توجهی از روشنفکران نیز، بسیاری از مفاهیم بنیادین وام‌دار صورت‌بندی ذهنی و معنایی ایرانی هستند. برای مثال، فهم مدرنیته، ملت، آزادی، دموکراسی و کورد، هنوز ترجمانی از نگاه ایرانیان است، نه محصولی مستقل از دل تجربه زیسته و زندگی کوردها. هرچند در حاشیه این وضعیت، اقلیتی فکری و روشنفکر منتقد در حال ظهور و بروز اندیشه سوبژکتیویستی و مستقل هستند و تلاش می‌کنند از این وابستگی معرفتی فاصله بگیرند. آن‌ها می‌کوشند کورد بودن را از جایگاه کنشگری شناسا و مستقل بازتولید کنند، نه صرفا به‌مثابه ابژه فهم ایرانی. یعنی گذار از وضعیت تولیدشده و توصیف‌شده توسط دیگری به سوی افق فهم و درک از درون خویشتن.

 

این عامل چه تأثیری بر پراکسیس کورد و جنبش ملی کورد داشته است؟ آیا باعث ایجاد نوعی ابهام در عمل و کاستی در بسیج جامعه برای دستیابی به حقوق ملی نشده است؟

به باور من این آسیب مهم‌ترین مانع برای ظهور کورد به‌عنوان ملتی یکپارچه و دارای انسجام ملی و به‌مثابه موجودی صاحب ذهن و تصور واحد ملی بوده است. یعنی ناسیونالیسم تنها زمانی می‌تواند مولد ملت باشد که پیش از قدرت، قدرت‌طلبی و اندیشه حکمرانی، رویداد سوژه‌مندی را ممکن سازد و تداوم روند سوبژکتیویسم باشد؛ یعنی زمانی که انسان، خود را نه به‌مثابه ابژه تاریخ، بلکه به‌مثابه کنشگری مستقل می‌بیند و تعریف می‌کند. در غرب، این رویداد از دل فلسفه دکارت، روشنگری و ظهور سوژه مدرن پدید آمد، از آنجا که «من می‌اندیشم» به‌عنوان سرآغاز شناخت و فهم مستقل در جامعه جای می‌گیرد. متأسفانه ناسیونالیسم در کوردستان در غیاب این بنیاد فلسفی و در غیاب تجربه تاریخی سوژه خودبنیاد ظهور کرده و ناچار به‌جای آگاهی، حول محور قدرت می‌چرخد. تا زمانی که این دگرگونی فلسفی در سطح سوژه‌مندی رخ ندهد، هر شکلی از ناسیونالیسم در کوردستان، یا در خدمت بازتولید انقیاد و بردگی انسان کورد است یا خود تولیدکننده انقیاد و بردگی انسان کورد است.

 

به‌طور کلی، مشکلات جنبش ملی کورد تا چه حد مسئله‌ای فکری و گفتمانی است و تا چه حد یک کنش اجرایی صرف است؟ آیا دست‌کم بخشی از مشکلات ما به این بازنمی‌گردد که ما کوردها در اندیشه و گفتمان کاستی داریم و به همین دلیل در عمل نیز دچار مشکل هستیم؟

سؤال مهم و رادیکالی است. اگر منظورتان از مشکل، موانع درونی ناسیونالیسم کوردی باشد، بخش مهمی از آن دقیقا مسئله‌ای فکری و گفتمانی است و نه فقط سیاسی. اجازه دهید در این باره شفاف‌تر صحبت کنم: ناسیونالیسم کوردی متأسفانه نتوانسته است از سطح یک احساس عمومی و خواست رهایی فراتر رود، یعنی نتوانسته به یک نظام فکری منسجم تبدیل شود. این آسیب در سه سطح خود را نشان می‌دهد:

 

فقر نظری: هنوز چارچوب معرفت‌شناختی خودبنیادی ندارد. بخش اعظم مفاهیم آن، تجربه ملی ملت‌های دیگر اشغالگر کوردستان است، یا کپی و تقلیدی ظاهری از ایدئولوژی‌های کلان مانند کمونیسم، لنینیسم، مائوئیسم و اسلام‌گرایی است، بدون آنکه در بستر تاریخی، هستی‌شناختی و تجربه زیسته فرد و جامعه کورد بازنگری شده باشند. نتیجه این امر، یک ناسیونالیسم تقلیدی است که نمی‌داند از کدام «فهم از خود» سخن بگوید.

 

ذهنیت منفعل: در درون فرد کورد، کورد بودن هنوز در دل یک «دیگربودگی» تفسیر و فهمیده می‌شود که غیرکوردها آن را تولید کرده‌اند. همواره توجیه مبارزه و مقاومت کورد، ظلم و ستم اشغالگران علیه کورد بوده است، اما هیچ‌گاه توجیه مقاومت و مبارزه‌مان این نبوده که چون سوژه‌ای اندیشمند، خودبنیاد و خودساز هستیم. این به آن معناست که مرکز فهم و آگاهی کورد هنوز بیرون از خود کوردی است.

 

بحران سوژه جمعی: ذهنیت کوردی هنوز میان دو ساحت در نوسان است: سوژه قربانی (که گذشته او را بلعیده) و سوژه قهرمان (که هدف آینده را مطلق می‌کند). متأسفانه هیچ‌کدام از این دو پدیده توانایی آن را ندارند که «اکنون» را به‌مثابه بستر تولید معنا و قدرت گفتمانی بیارایند. به همین دلیل نیز بخش اعظم موانع ناسیونالیسم کوردی نه در سطح تاکتیک و سیاست، بلکه در سطح ذهن و اندیشه است.

 

شیوه برخورد ما با خودمان و چگونگی خودتعریفی‌مان، چه تأثیری بر برخورد ملت فرادست در قبال ما داشته است؟ اگر ما در بعد فکری و گفتمانی قوی‌تر و بااعتمادبه‌نفس‌تر ظاهر می‌شدیم، چه تأثیری بر موضع آن‌ها در برابر ما می‌داشت؟

می‌دانید، نوع رابطه انسان با خود پیش از آنکه تجربه‌ای فردی باشد، تجربه‌ای هستی‌شناختی و موضعی در دایره قدرت است؛ یعنی اراده، خواست و توانایی خودسازی، خودبنیادی و توسعه خود. اگر جامعه یا ملتی خود را با تردید، اضطراب و تزلزل تصور کند، آن را بروز دهد و بر مبنای این ضعف‌ها رفتار کند، جهان دقیقا به همین شکل آن‌ها را خواهد دید و خواهد پذیرفت. در واقع، اعتمادبه‌نفس صرفاً یک پدیده روان‌شناختی نیست، بلکه سیگنالی است که از اوج قدرت صادر می‌شود. آن‌هایی که خود را ضعیف می‌بینند، برای تعریف شدن و دیده شدن، به‌دنبال اجازه و نگاه بیرونی می‌روند. اما برعکس، کسی که مستقلا هویت خود را می‌سازد و خود را بنیان می‌نهد، خود را هم‌تراز و حتی فراتر از دیگری می‌بیند.

بی‌گمان هویت فردی و جمعی زمانی دچار بحران و مشکل می‌شود که سوژه پیش از آنکه خود را تعریف کند، در آینه نگاه دیگری تولید و پدیدار شود. در چنین وضعیتی، رابطه انسان با خود، رابطه‌ای ثانویه، واکنشی و بر اساس سنجش با یک موجود بدیل شکل می‌گیرد. موجودی که در انتظار تأیید از بیرون خود است، متزلزل و بی‌اعتماد به وجود خویش است، یعنی در بودن خود تردید دارد و توانایی ابراز وجود و خودنمایی ندارد. به‌طور خلاصه می‌توان گفت ساختاری است که در جایگاه پیرو ایفای نقش می‌کند.

وقتی فرد و جامعه‌ای توانستند خود را با زبانی روشن، قاطع و آزاد بیان کنند، رابطه قدرت دگرگون می‌شود. قدرت همواره در برابر موجودی که هنوز خود را به‌عنوان یک مشکل و بحران می‌بیند، نقش قیم را بازی می‌کند. اما برعکس، در برابر سوژه‌ای که روایت‌ها و مشروعیتش درباره خود منسجم و استوار است، از چارچوب قیمومیت خارج شده و وارد عرصهٔ گفتگو، مذاکره و پذیرش می‌شود. بنابراین، فرد و ملتی که به خود اعتماد ندارد، در ساختار قدرت به‌عنوان بحران و مشکل فهمیده می‌شود، اما فرد و ملتی که روایت و مشروعیت مستقل از خود دارد، به طرف مذاکره و گفتگو تبدیل می‌شود. پس احترام، عدالت و به‌رسمیت شناخته شدن هیچ‌گاه از بیرون آغاز نمی‌شود، بلکه زمانی پدیدار می‌شود که فرد و ملت به‌مثابه سوژه، به‌جای آنکه تلاش کنند دیده شوند، تصمیم می‌گیرند خود را ابراز کنند.

 

 فکر نمی‌کنید در سال‌های اخیر کوردها و جامعه کوردی منسجم‌تر و قوی‌تر به میدان آمده‌اند و خود، خود را تعریف می‌کنند و از عینک دیگری فرادست به خود نمی‌نگرند و با اعتمادبه‌نفس بیشتری از گذشته حرکت می‌کنند و تعاریف تحمیلی را رد می‌کنند؟ در اینجا می‌خواهم به وضعیت کنونی جنبش کورد در روژهلات در سال‌های اخیر بپردازید.

آنچه در سال‌های اخیر در روژهلات پدیدار شده است، می‌توان گفت بیش از آنکه یک خیزش سیاسی باشد، گسستی معرفت‌شناختی است؛ یعنی گذار از بودن به‌مثابه ابژه‌ای تعریف‌شده به سوی بودنی به‌مثابه سوژه‌ای آگاه. می‌توان گفت که اکنون در روژهلات شکافی عمیق در نظم دانایی پدیدار شده است. کورد در روژهلات دیگر خود را با این بروز نمی‌دهد که: من هستم، چون مرا دیده‌اند؛ برعکس، می‌گوید: من هستم چون خودم خواسته‌ام چگونه باشم و که باشم.

 

این بودن، پیش از آنکه بودنی سیاسی باشد، بودنی هستی‌شناختی است؛ بودنی که بر مبنای حق خودتعریفی مستقل استوار است. کورد دیگر تاریخ را تجربه نمی‌کند، بلکه تلاش می‌کند تاریخ را بسازد. این وضعیت هنوز به پختگی نرسیده است، اما در سطحی است که می‌توان آن را «فاصله دیالکتیکی میان قدرت و آگاهی» نامید. کورد امروز از وضعیت شکست به سوی وضعیت تحقق عبور کرده، اما هنوز به وضعیت تحقق نرسیده است، بلکه در شکلی معلق و اگزیستانسیال قرار دارد: این وضعیت، وضعیتی است که در آن سوژه کورد می‌داند و فهمیده است که باید «بشود»، اما هنوز مشغول تولید زبانی است که بتواند در آن، بودن خود را به یک ساختار تبدیل کند. به‌طور خلاصه می‌توانم بگویم آنچه امروز در کوردستان دیده می‌شود، نه یک جنبش، بلکه نزدیک شدن به لحظه ظهور «جمع» به‌مثابه عقل تاریخی خویش است.


منبع: شاهو حسینی: آنچه در سال‌های اخیر در روژهلات (کوردستان ایران) پدیدار شده است، می‌توان گفت بیش از آنکه یک خیزش سیاسی باشد، گسستی معرفت‌شناختی است؛ یعنی گذار از بودن به‌مثابه ابژه‌ای تعریف‌شده به سوی بودنی به‌مثابه سوژه‌ای آگاه.

۱۴۰۴ آبان ۱۹, دوشنبه

دوژمن لەگوێن گەڕانتی بەقا؛ لۆژیکی ئایدۆلۆژیکی دوژمنایەتی و دانووستان لە کۆماری ئیسلامیدا

 

شاهۆ حوسێنی

کارل شمیت لە پەڕتووکی(The Concept of the Political)، لەسەر ئەو باوەڕەیە کە سیاسەت نە لەسەر بنەمای ئەخلاق، ئابووری یان کلتوور بنیاد نراوە، بەڵکە گەوهەری سیاسەت، جیاوازی دانان و سنووربەندی نێوان دۆست و دوژمنە. بەباوەڕی ئەو هەر کۆمەڵگایەک کاتێ سیاسی دەبێت، کە دوژمنی راستەقینەی خۆی بناسێت، ئەو دوژمنەی کە بوونی هەڕەشەیە بۆ یەکگرتووی گشتی. شمیت لە درێژەدا لەسەر ئەو باوەڕەیە کە بەبێ دوژمن، سیاسەت لە مانا بۆش دەبێت. ئەم باوەڕەی شمیت، بێ‌گومان بەشێکی بنەڕەتی و توخمێکی ڕادیکاڵی شووناسی ئایدۆلۆژیکی هەموو دەسەڵاتە فۆندامێنتاڵ و ئایدۆلۆژیکەکان و یەک لەوان کۆماری ئیسلامیە. دوژمنایەتی ئەمریکا و ئیسرائیل بەشێکی گرینگ لە شووناسی ئایدۆلۆژیکی کۆماری ئیسلامیە و نەقشە رێگای سنووربەندی نێوان دۆستان و دوژمنانێتی. واتە دژبەرانی ئەمریکا و ئیسرائیل، دۆست و دۆستانی ئەمریکا و ئیسرائیل وەک دوژمن پیناسە دەکرێن. بێ‌گومان ئەمە نە هەڵوێستێکی سیاسی ڕووتین کە توخمی بنەڕەتی و بنیادنەری شەرعییەتی کۆماری ئیسلامیە لەناو لایەنگرانیدا لەناوخۆ و لەدەرەوە. ڕێژەی ڕادیکاڵ بوونی ئەم توخمە تا ئەو جێیە کە لەغیابی دوژمن، نیزامی ئایدۆلۆژیکی کۆماری ئیسلامی بۆش و بەتاڵ دەبێتەوە و ئەمە گەڕانتی بەقای حوکمڕانی کۆماری ئیسلامیە.

بەڵام کۆماری ئیسلامی ئەوەش دەزانێت کە ئەگەر بەردەوام ئەم دوژمنایەتیە ڕادیکاڵ‌تر و قوڵتر بێتەوە دەتوانێ ببێتە سەرچاوەی هەڕەشە و هێرش و بەهەمان شێوە دوامی حوکمڕانی و مانەوەی بخاتە مەترسێوە، هەر بۆیەش دانوستان و موزاکرە لەگەڵ دوژمن ڕەت ناکەتەوە. لەڕاستیدا دانوستان و موزاکەرە بەشیک لە پێکهاتە و سازوکاری دوژمن لە ئایدۆلۆژی کۆماری ئیسلامی دایە، هەر بۆیەش هیچ‌کات لە گەوهەری خۆیدا دەرگای دانوستانی دانەخستوە(ئەگەر بەڕواڵەتیش ڕەتی کردبێتەوە)، بەم شێوەیە دەشێ بگوترێ کە دانوستان و موزاکەرە لە ئایدۆلۆژی کۆماری ئیسلامیدا، نە کەرەسەیەک بە مەبەستی چارەسەرکردنی کێشە و دژایەتێکان، کە کەرەسەیەکە بۆ مودیرییەتی کێشە و دژایەتێکان. لەلۆژیکی ئایدۆلۆژیکی کۆماری ئیسلامیدا، ئەمریکا نە دوژمنێک بۆ لەناو بردن، کە دوژمنێکی زەرووری بۆ دەوام و مانەوەیە. ئەم دوژمنایەتیە لەڕاستیدا هەمان شتە کە کارل شمیت وەک شەرتی سیاسی بوون پێناسەی دەکات. لەڕاستیدا پاراستنی دوژمن و دوژمنایەتی لەلایەک و دانوستان و موزاکەرە لە کۆماری ئیسلامیدا، ژانووسی سازوکاری بەقای کۆماری ئیسلامین. واتە ئەگەر بەقا وەک ژانووسێک گریمانە بکرێت، ئەوا ڕوویەکی ناوخۆییە کە لەڕێی توخمی دوژمن بەرهەم‌هێنی یەکگرتوویی، ملکەچی و گوێ‌ڕایەڵی کۆمەڵگایە و ڕوویەکی‌تری دەرەکیە، کە بەردەگرێت بۆ یەکگرتویی کۆمەڵگای جیهانی بۆ دژکردەوە نیشان دان دژ بە کۆماری ئیسلامی. بەم شێوەیە ژانووسی دوژمنایەتی و دانوستان، بەرهەم‌هێنی ژانوسی بەقایە بۆ کۆماری ئیسلامی.

 

 

 



۱۴۰۴ آبان ۱۱, یکشنبه

آنتولوژی پوزیسیون و اپوزیسیون؛ بازخوانی هستی‌شناختی در تجربه‌ی کوردی


 







 

شاهو حسینی

پوزیسیون و اپوزیسیون، دو واژه‌ی آشنا در زبان سیاست‌اند، اما در تجربه‌ی کوردی، این دو واژه هرگز در سطح سیاسی باقی نمی‌مانند. در نظام‌های دمکراتیک، پوزیسیون نماینده‌ی قدرت مستقر است، اپوزیسیون صدای مخالف درون نظم مشروع. اما در جغرافیایی که سوژه کوردی از اساس درون ساختار مشروعیت تعریف نشده، این دوگانه معنای دیگری پیدا می‌کند؛ معنایی که ریشه در هستی دارد، نه در نهاد. در این‌جا، مسئله دیگر «قدرت» نیست، بلکه «بودن» است. در تجربه‌ی کوردی، پوزیسیون نه فقط جایگاه قدرت، که نماینده‌ی هستی مستقر است، هستی‌ای که خود را مشروع می‌داند، خود را مرکز معنا معرفی می‌کند، و هر چیزی بیرون از خود را «غیر» می‌نامد. اپوزیسیون، درمقابل، نه صرفا نیرویی سیاسی یا شورشی، بلکه وضعیت هستی طردشده است: بودن بدون مشروعیت، زیستن در حاشیه‌ی نظم هستی، و ساختن معنا از دل نیستی. اینجاست که باید از زبان سیاست به زبان فلسفه عبور کنیم؛ از پرسش "چه کسی حکومت می‌کند؟" به پرسش "چه کسی حق بودن دارد؟". این گذار، یعنی حرکت از تحلیل نهادی به تحلیل آنتولوژیک. تجربه‌ی کوردی ما را مجبور می‌کند که سیاست را نه در سطح قانون و نهاد، بلکه در سطح هستی بخوانیم. زیرا آن‌جا که مشروعیت از اساس انکار شده، سیاست خود به شکل خاصی از هستی بدل می‌شود: هستی مقاومت، هستی نبودن، هستی طرد. از این منظر، پوزیسیون و اپوزیسیون در بطن تجربه‌ی کوردی، دیگر دو جایگاه سیاسی نیستند، بلکه دو نحوه‌ی بودن‌هستند. یکی هستی مستقر که وجودش را با مشروعیت تثبیت می‌کند، دیگری هستی طردشده که وجودش را از مقاومت و معنا می‌سازد.

 

 

 

هستیطرد و پروبلم مشروعیت

در جهان مدرن، مشروعیت معمولا از قانون، نهاد و تاریخ قدرت می‌آید. اما برای کورد، این منابع مشروعیت هرگز در دسترس نبوده‌اند. کورد، از آغاز شکل‌گیری دولت‌های شبەمدرن خاورمیانه، در بیرون از نظم موجود ایستاده است؛ نه صرفا به‌عنوان انکارگر آن، بلکه به‌عنوان وجودی که از اساس در آن تعریف نشده است. این بیرون‌افتادگی، وضعیت موقتی یا سیاسی نیست؛ بلکه ساختار هستی‌شناختی طردشدگی است. پوزیسیون در این معنا، نه صرفا قدرت سیاسی، که همان وجود پذیرفته‌شده است؛ وجودی که «حق بودن» دارد، وجودی که در زبان، در قانون، در حافظه و در نظم معنا به رسمیت شناخته می‌شود. اپوزیسیون اما در تجربه‌ی کوردی، وضعیت سوژه‌ای است که از این چرخه‌ی معنا بیرون رانده شده؛ سوژه‌ای که باید وجودش را در غیاب مشروعیت بیافریند. این طرد، نه تنها از قدرت، بلکه از هستی است. کورد در تاریخ جدید خاورمیانه، همواره نه‌فقط از مشارکت سیاسی، بلکه از امکان بودن به‌مثابه‌ی سوژه‌ی مشروع محروم بوده است. و درست در همین‌جا، تحلیل سیاسی معمول شکستە می‌شود: زیرا آنچه در تجربه‌ی کوردی در جریان است، صرفا مبارزه برای قدرت نیست، بلکه مبارزه برای بودن است. در نتیجه، بازخوانی پوزیسیون و اپوزیسیون در تجربه‌ی کوردی، به‌جای تمرکز بر نهادها و حکومت‌ها، باید از سطح هستی‌شناختی آغاز شود: از پرسش بنیادین :کورد چگونه می‌تواند وجود داشته باشد وقتی که قدرت مستقر هستی را از او سلب کرده است؟[1]

 

از آنتولوژی قدرت تا اگزیستانسیالیسم طرد

تحلیل آنتولوژیک در این‌جا، به معنای جستجوی ماهیت بودن در نسبت با قدرت است. در این چارچوب‌، هستی پیش از هر چیز به‌عنوان افق ممکن ظهور وجود فهمیده می‌شود. هر نظام قدرت، افقی برای ظهور معناست؛ یعنی تعیین می‌کند چه چیزی می‌تواند باشد و چه چیزی نه. در نتیجه، پوزیسیون همان هستی‌ای است که در افق قدرت مستقر قابل ظهور است. اپوزیسیون، هستی‌ای است که از این افق بیرون رانده شده؛ چیزی که هست، اما در نظم هستی‌شناختی رسمی، وجود ندارد. در همین معناست که: آن‌چه قدرت انجام می‌دهد، نه صرفا کنترل یا سرکوب، بلکه تولید هستی‌های ممکن است. قدرت، شکل‌های بودن را تعریف می‌کند، و از طریق زبان، نهاد و معرفت، مرز میان بودن و نبودن را می‌سازد. در نتیجه، طردشدگی در تجربه‌ی کوردی، صرفا حذف سیاسی نیست، بلکه حذف از نظم حقیقت است. بەعبارتی‌دیگر، این حذف را می‌توان به‌مثابه‌ی محرومیت از قدرت کنش‌گری فهمید: پوزیسیون توان تأثیر و کنش دارد، اپوزیسیون از این توان محروم است و ناچار است قدرت خود را از مقاومت و بازآفرینی معنا بسازد. اینجا معنا نه از مشروعیت، بلکه از «پایداری در طردشدگی» برمی‌خیزد. بنابراین، آنتولوژی پوزیسیون و اپوزیسیون، به معنای تحلیل فلسفی نسبت هستی و قدرت در وضعیت کوردی است: پوزیسیون، هستی مستقر در افق مشروعیت؛ اپوزیسیون، هستی طردشده‌ای که در غیاب مشروعیت، بودن خود را می‌سازد.[2]

 

هستی مستقر و هستی طردشده

پوزیسیون و اپوزیسیون، وقتی از سطح نهادی عبور می‌کنند، به دو وضعیت هستی بدل می‌شوند: یکی «هستی مستقر» که مشروعیت دارد و خودش را به عنوان تنها امکان بودن معرفی می‌کند، و دیگری «هستی طردشده» که از این افق حذف شده، اما در همین حذف معنا می‌سازد. در تجربه‌ی کوردی، این دو وضعیت به‌شدت نابرابرند. پوزیسیون همیشه در مرکز مشروعیت ایستاده است: دولت، قانون، زبان رسمی، حافظه‌ی تاریخی، و همه‌ی ابزارهای بازتولید معنا در اختیار اوست. این هستی مستقر، نه‌فقط قدرت دارد، بلکه تعیین می‌کند چه کسی حق بودن دارد. او تعیین می‌کند چه چیزی «ملت» است و چه چیزی «قوم»، چه کسی «شهروند» است و چه کسی «دیگری». در مقابل، اپوزیسیون در تجربه‌ی کوردی، نه صرفا مخالف سیاسی بلکه سوژه‌ی طردشده از هستی مستقر است. این طرد، به معنای حذف از قدرت نیست، بلکه حذف از امکان معناست. کورد نه فقط از نهادهای قدرت کنار گذاشته شده، بلکه از زبان رسمی هستی نیز حذف شده است. در نتیجه، هر تلاش برای «بودن» در این چارچوب، هم‌زمان نوعی مقاومت است و نوعی بازآفرینی معنا.[3] به همین دلیل، در تجربه‌ی کوردی، اپوزیسیون همیشه دوگانه است: از یک‌سو حذف‌شده و فاقد مشروعیت نهادی، از سوی دیگر خالق معنا و هستی بدیل. این دوگانگی همان چیزی است که می‌توان آن را دیالکتیک طرد و معنا نامید: طرد، شرط امکان معنا می‌شود.

 

هستی مستقر: قدرت، مشروعیت و محدودیت

پوزیسیون، در هر شکل تاریخی‌اش، خود را به‌عنوان هستی مشروع معرفی می‌کند. اما این مشروعیت، برخلاف تصور، نه حاصل حقیقت بلکه حاصل قدرت است. در این فرم ازتحلیل از قدرت می‌توان گفت که "قدرت، حقیقت را تولید می‌کند"؛ یعنی حقیقت، نه چیزی پیشینی و مستقل، بلکه نتیجه‌ی شبکه‌ای از روابط قدرت است. در تجربه‌ی کوردی، پوزیسیون همان قدرتی است که از طریق نهاد، زبان، و حافظه، مرز میان "بودن" و "نبودن" را تعیین کرده است. اوست که تصمیم می‌گیرد چه کسی در تاریخ حضور دارد و چه کسی نه. بنابراین، هستی مستقر، همیشه هستی تعریف‌کننده است، نه هستی تجربه‌کننده. اما همین تعریف‌کنندگی، محدودیت اوست. چون هستی مستقر، درون نظم خود اسیر است. او فقط در چارچوب خودش معنا دارد؛ نمی‌تواند بیرون از مشروعیت خود بیندیشد. او نمی‌تواند نبودن را بفهمد، چون نبودن تهدید وجود اوست. در نتیجه، پوزیسیون همیشه هستی‌ای بسته است، هستی‌ای که قدرت دارد اما درک ندارد. این محدودیت درک، همان چیزی است که اپوزیسیون را به موقعیتی فلسفی بدل می‌کند: چون اپوزیسیون، برخلاف پوزیسیون، نبودن را زیسته است.

 

هستی طردشده: نبودن، مقاومت و خلق معنا

اپوزیسیون در تجربه‌ی کوردی، فقط مخالفت سیاسی نیست. او در سطحی عمیق‌تر، «هستی طردشده» است؛ یعنی بودن در غیاب مشروعیت، زیستن بدون اعتراف، و معنا دادن در شرایط حذف. در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی، معنا نه در ثبات، بلکه در بحران هستی شکل می‌گیرد. سوژه تنها وقتی خود را می‌یابد که با نیستی مواجه می‌شود. در این معنا، اپوزیسیون کورد همان سوژه‌ی اگزیستانسیالی است که با نیستی مواجه شده و از دل طرد، معنا می‌سازد. این معنا، از جنس قدرت نیست، بلکه از جنس تجربه است. قدرت مشروع، معنا را از بالا تعریف می‌کند؛ اما سوژه‌ی طردشده، معنا را از زیستن می‌سازد. او معنا را "می‌زید"، نه "تعریف می‌کند". و درست همین‌جاست که هستی طردشده به سطحی اصیل‌تر از بودن می‌رسد؛ چون دیگر بودنش وابسته به اعتراف قدرت نیست[4]. اپوزیسیون کورد، در این معنا، نوعی هستی خودبنیاد در دل طردشدگی است: هستی‌ای که مشروعیتش را از مقاومت می‌گیرد، نه از پذیرش.

 

تجربه‌ی تاریخی کورد: از طرد سیاسی تا طرد هستی‌شناختی

تجربه‌ی هستی کوردی، از آغاز قرن بیستم، در دل پروژه‌های شبە دولت-‌ملت خاورمیانه شکل گرفته است. در این پروژه‌ها، ملت‌های جدید بر اساس زبان، نژاد، و حافظه‌ای واحد تعریف شدند. هر آن‌چه بیرون از این چارچوب بود، یا باید در آن ادغام می‌شد یا حذف. کورد، که از اساس در این نظم زبانی و سیاسی نگنجیدە، به وضعیت "دیگری درونی" جهت استحالەتبدیل شد: نه بیگانه‌ی بیرونی، بلکه سوژه‌ی درونی درحال حذف‌شدن. این طرد، در طول تاریخ، چهره‌های مختلفی به خود گرفته است: گاهی انکار زبانی و فرهنگی، گاهی حذف فیزیکی و سیاسی، گاهی تحقیر معرفتی. اما در همه‌ی شکل‌هایش، یک وجه ثابت دارد: انکار امکان بودن. وقتی قدرت مستقر می‌گوید "کورد وجود ندارد"، این جمله سیاسی نیست، هستی‌شناختی است. این جمله یعنی: "در نظم هستی من، تو نیستی". و پاسخ کورد، از همان لحظه، فلسفی می‌شود: یعنی "من از دل نبودن، وجود خود را می‌سازم". این پاسخ، پایه‌ی فلسفه‌ی مقاومت است: مقاومت نه فقط به‌مثابه‌ی کنش سیاسی، بلکه به‌مثابه‌ی تثبیت هستی. کورد در برابر حذف، صرفا اعتراض نمی‌کند؛ او می‌زید. و زیستن، در چنین شرایطی، خود شکلی از فلسفه است، فلسفه‌ای که معنا را از دل طرد می‌سازد.[5]

 

دیالکتیک هستی و نیستی

در این نقطه، تضاد میان پوزیسیون و اپوزیسیون، به تضاد میان هستی و نیستی تبدیل می‌شود. پوزیسیون، هستی مستقر است که از نیستی می‌ترسد؛ اپوزیسیون، هستی‌ای است که نیستی را زیسته و از آن عبور کرده. این تضاد، صرفا تضاد سیاسی نیست، بلکه تضاد متافیزیکی است: تضاد میان بودن بدون آگاهی و آگاهی در دل نبودن. پوزیسیون وجود دارد، اما نمی‌فهمد؛ اپوزیسیون حذف شده، اما می‌فهمد. این همان نقطه‌ای است که از آن به‌عنوان تفاوت میان "هستی اصیل" و "هستی سقوط‌کرده" یاد می‌کند. هستی مستقر، سقوط‌کرده در نظم روزمره و زبان قدرت است؛ هستی طردشده، اصیل است، چون با پرسش بنیادین بودن مواجه شده است. در تجربه‌ی کوردی، این دیالکتیک هرگز پایان نمی‌یابد. هر لحظه‌ی تاریخ کورد، بازتولید همین تضاد است: میان هستی مستقر دولت و نیستی طردشده‌ی کورد. و هر بار، معنا از دل همین نیستی زاده می‌شود.

 

اگزیستانس طردشدگی و امکان هستی نو

تا این‌جا دیدیم که در تجربه‌ی کوردی، اپوزیسیون صرفا مخالفت سیاسی نیست، بلکه نوعی وضعیت هستی‌شناختی‌ست؛ زیستن در غیاب مشروعیت، و در عین حال، خلق معنا از دل همین غیاب. حالا باید این پرسش را بپرسیم: آیا می‌توان از دل طرد، هستی‌ای نو ساخت؟ آیا نیستی می‌تواند به سرچشمه‌ی معنا تبدیل شود؟ می‌توان گفت: اگزیستانس اصیل، آن‌جاست که انسان با نیستی روبه‌رو می‌شود، چون تنها از طریق مواجهه با نیستی است که می‌تواند به معنای بودن برسد. نیستی، بر خلاف تصور متافیزیک سنتی، دشمن هستی نیست؛ بلکه افقی‌ست که در آن، هستی خودش را آشکار می‌کند. تجربه‌ی کورد، در این معنا، تجربه‌ی زیستن در مرز نیستی است. کورد در جهانی زیسته است که در آن "بودن او" هرگز بدیهی نبوده؛ هر لحظه باید بودنش را از نو اثبات می‌کرده. این تکرار بی‌پایان اثبات وجود، چیزی بیش از مقاومت سیاسی است، نوعی تجربه‌ی اگزیستانسیال بودن در جهان بی‌اعتراف[6]. اینجا، سوژه‌ی کورد به سطحی از آگاهی می‌رسد که پوزیسیون از آن عاجز است: آگاهی رادیکال به فناپذیری خود، به امکان حذف، و به شکنندگی معنا. این آگاهی، اگرچه دردناک است، اما دقیقا سرچشمه‌ی اصالت است.

 

طرد به‌مثابه‌ی آگاهی

قدرت را می‌توان بە شبکه‌ای از روابط تعریف کرد که حقیقت را تولید می‌کند، در تجربه‌ی کوردی ما با شکلی از آگاهی مواجهیم که از بیرون قدرت زاده می‌شود. یعنی آگاهی‌ای که از دل حذف می‌روید، نه از دل مشروعیت. این آگاهی، برخلاف آگاهی مسلط، نه می‌خواهد بر چیزی سلطه یابد و نه می‌خواهد نظم تازه‌ای از قدرت بنا کند. هدفش بازآفرینی جهان نیست، بلکه بازسازی خود است. در نتیجه، در سطحی متافیزیکی، کورد به‌عنوان سوژه‌ی طردشده، نه فقط قربانی قدرت بلکه بازیگر هستی‌شناسی جدیدی از بودن است. در این معنا، می‌توان گفت طردشدگی کورد، خود به "نقطه‌ی آغاز یک آنتولوژی بدیل" تبدیل می‌شود: آنتولوژیی که هستی را نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه‌ی آن می‌بیند؛ نه در حضور، بلکه در فقدان.

درواقع اگر در فلسفه‌ی مدرن، سیاست با قدرت تعریف می‌شود، در تجربه‌ی کوردی، سیاست از دل نبودن آغاز می‌شود. یعنی جایی که سوژه نه ابزار قدرت دارد، نه مشروعیت، و نه حتی زبان رسمی بیان خود را. در چنین وضعیتی، سیاست دیگر "کنش برای به‌دست‌آوردن قدرت" نیست، بلکه کنشی برای اثبات هستی است. این همان چیزی‌ست که می‌توان آن را "سیاست وجود" نامید: سیاستی که نه بر مبنای فتح، بلکه بر مبنای ماندن و معنا ساختن است. در این سیاست، کنش سیاسی تبدیل می‌شود به نوعی پدیدارشناسی بودن: هر شعار، هر زبان، هر شکل از مقاومت، تلاشی‌ست برای آشکار کردن خود در جهانی که او را انکار می‌کند. در نتیجه، سیاست کورد، حتی وقتی شکست می‌خورد، پیروز است؛ چون شکستش به معنای تأیید طرد است، و طرد یعنی استمرار بودن از طریق نیستی.

بدون تردید هستی طردشده، اگر در طرد متوقف بماند، در نهایت نابود می‌شود. اما اگر بتواند طرد را به تجربه‌ای فلسفی بدل کند، از نیستی عبور می‌کند و به سطح خلق معنا می‌رسد. این همان نقطه‌ای‌ست که مقاومت به آفرینش بدل می‌شود. در تاریخ کورد، بارها چنین لحظاتی رخ داده: در شعر، موسیقی، زبان و حتی سکوت. هرگاه قدرت تلاش کرده "هیچ" بسازد، کورد از آن "چیزی" ساخته است. و این چیزی است که ماهیت فلسفی مقاومت کوردی را از جنبش‌های سیاسی کلاسیک جدا می‌کند: مقاومت نه برای تصرف قدرت، بلکه برای آفریدن هستی. اینجا، معنا دیگر در بیرون نیست؛ در درون خود زیستن است. کورد بودن، در چنین سطحی، دیگر هویت نیست، بلکه شیوه‌ای از بودن است، شیوه‌ای که از دل حذف برمی‌خیزد و در هر لحظه‌ی زیستن، نبودن را به هستی تبدیل می‌کند.

بەطور خلاصە اگر در سنت متافیزیکی غرب، هستی همیشه در مرکز تعریف شده است: در خدا، در دولت، در حقیقت، در عقل. اما تجربه‌ی کوردی، تجربه‌ی هستیی است که در مرکز نیست؛ هستیی که در حاشیه زاده می‌شود و در بی‌مکانی خودش معنا پیدا می‌کند. این تجربه، از حیث فلسفی، به ما یادآوری می‌کند که هستی می‌تواند بدون مرکز هم وجود داشته باشد، که معنا می‌تواند از حاشیه بجوشد، نه از قدرت. در نتیجه، طردشدگی کورد، به‌جای آن‌که نشانه‌ی ضعف باشد، می‌تواند افق نوینی از اندیشیدن به هستی باشد: هستیی که بر فقدان بنا شده، و درست به همین دلیل، از هر هستی مستقر و متکی بر قدرت، رادیکال‌تر و صادق‌تر است.

 

کلام پایانی

در نهایت، اگر بخواهیم کل این مسیر را در گزاره‌ی فلسفی فشرده کنیم، باید بگوییم: طرد، در تجربه‌ی کوردی، نه انکار هستی بلکه امکان آن است. زیستن طردشده، زیستن در حقیقت برهنه‌ی بودن است؛ بدون قدرت، بدون مشروعیت، بدون پناه. و درست همین برهنگی، هستی را به خود خودش بازمی‌گرداند. هستی مستقر، همیشه دروغ می‌گوید، چون پشت نهاد و قانون پنهان می‌شود. اما هستی طردشده، راست می‌گوید، چون چیزی جز خودش ندارد. و شاید فلسفه‌ی طردشدگی، در نهایت، همان فلسفه‌ی حقیقت باشد: حقیقتی که نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه‌های خاموش و سرکوب‌شده‌ی هستی زاده می‌شود، جایی که معنا دیگر نه داده می‌شود و نه گرفته، بلکه زیسته می‌شود.

پوزیسیون و اپوزیسیون، وقتی در تجربه‌ی کوردی بازخوانی می‌شوند، دیگر صرفا جایگاه‌های سیاسی نیستند؛ بلکه دو آنتولوژی متضاد هستند: یکی هستی مستقر، دیگری هستی طردشده. پوزیسیون، با مشروعیت و قدرتش، خود را به عنوان "هستی واقعی" تثبیت می‌کند، اما این تثبیت، هستی را از تجربه و فهم تهی کرده است. او هست، اما از حقیقت نبودن بی‌خبر است؛ از امکان حذف و تهی شدن نمی‌داند. اپوزیسیون، اما، هستی‌ای است که از مشروعیت محروم است، اما این محرومیت، او را به مواجهه با نیستی و پرسش بنیادین بودن واداشته است. اپوزیسیون کورد، در دل فقدان و طردشدگی، هستی را بازآفرینی می‌کند. این هستی دیگر به قدرت متکی نیست؛ بلکه به مقاومت، به آگاهی از محدودیت‌ها، و به خلق معنا از دل نبودن متکی است. در سطح اگزیستانسیالی، می‌توان گفت: پوزیسیون هستی را تثبیت می‌کند، اما آن را در مرگ معنوی اسیر می‌کند؛ اپوزیسیون، با زیستن در مرز نیستی، هستی را آزاد می‌سازد و معنا را آفرینش می‌کند. در این معنا، طرد نه فقدان، بلکه شرط امکان بودن اصیل است. حقیقت فلسفی تجربه‌ی کورد در این است که وجود و معنا تنها زمانی آشکار می‌شوند که سوژه با نبودن روبه‌رو شده و از دل آن، خود و جهان را بازتعریف کند. پوزیسیون، با مشروعیت مستقرش، محدود و بسته است؛ اپوزیسیون، با طرد و نبودنش، در حال شدن و در حال معناست. به زبان متافیزیکی، اپوزیسیون کورد نشان می‌دهد که هستی نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه‌ی طرد و نبودن، در کشاکش مقاومت، درون خود را آشکار می‌کند. این تجربه، بازخوانی اگزیستانسیالی از هستی است که در آن، نبودن خود به منبع امکان هستی بدل می‌شود. در نهایت، می‌توان گفت: طردشدگی، زیستن بدون مشروعیت، و مواجهه با نبودن، فلسفه‌ای است که هستی را از دل فقدان بیرون می‌آورد و معنا را نه به‌عنوان داده شده، بلکه به‌عنوان آفریده شده تثبیت می‌کند. اپوزیسیون کورد، حقیقت اگزیستانسیال طردشدگی را به نمایش می‌گذارد: هستی‌ای که با فقدان معنا آغاز می‌شود، اما در مقاومت و خلق، معنا را تحقق می‌بخشد و وجود را از نو می‌سازد.



[1] Victor, Oliver: «Metaphilosophische Positionen: Existenzialismus und Philosophie des Absurden». In: Handbuch Metaphilosophie. Berlin/Boston: de Gruyter, 2025.

[2] Jaspers, Karl: Existenzphilosophie. Berlin: de Gruyter, 1938 (2. Aufl. 1956).

[3] Arendt, Hannah / Meyer, Thomas: «Die Denkerin der Stunde? Neue Schriften von und über Hannah Arendt». Politisches Vierteljahresschrift 62 (2021): 341-361.

[4] Flynn, Thomas R. Existenzialismus: Eine kurze Einführung. Übers. von Norbert Juraschitz. Wien: Passagen Verlag, 2006.

[5] 5. Al-Dahoodi, Zuhdi: Die Kurden. Geschichte, Kultur und Überlebenskampf. Frankfurt a.M.: Umschau, 1987.

[6] Peter Wust: Ungewißheit und Wagnis. Neuaufl. Münster: LIT, 2019.



سەرچاوەی وتار: آنتولوژی پوزیسیون و اپوزیسیون؛ بازخوانی هستی‌شناختی در تجربه‌ی کوردی


شاهۆ حوسێنی: بەربەستێکی دەروونیی ناسیۆنالیزمی کوردی کێشەی هزری و گوتارییە، نەک بەتەنیا سیاسی

  دیمانە: حەسەن شێخانی ئاماژە : پرسی نەتەوە بۆ ئەو نەتەوانەی خاوەنی دەوڵەتی نەتەوەیی خۆیانن و ناسنامەی نەتەوەییان جێگیر بووە و هیچ مەترس...